دیدیم کلی سرخ پوست بالای سرمون هست . بعد از دیدن این لحظه منو دوستم به سمت جنگل حرکت کردیم . اما سرعت آنها از ما بیشتر بود .
بعد کلی دویدن گیر افتادیم و دوباره به همونجا برگشتیم . می خواستیم نقشه قبلی رو اجرا کنیم اما انگشتر دوستم دستش .
شانس خوب ما این بود که طناب ها پوسیده بود .
طناب ها را باز کردیم و با سرعت هرچه تمام تر رفتیم به سمت دریا و پریدیم در دریا . بعد سرخ پوستان فکر کردن ما غرق شدیم.
ما هم از این فرصت استفاده کردیم و رفتیم قایق و برداشتیم و به سمت شهر حرکت کردیم . اما قایق ما ها بادبان نداشت و برای همین کار مان سخت می شود تا نصف راه را رفتیم که دیدیم یک هلیکوپتر داره رد می شود .
ما با کلی داد زدن نجات پیدا کردیم...