ویرگول
ورودثبت نام
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

داستان سرخ پوستان در جزیره گم شده (فصل ۲)

۶۶۶
۶۶۶

ظاهراً آنها می خواستند ما را بخورند و ما باید هر طور که شده از دست آنها فرار کنیم . آنها زبان ما را بلد نبودند . و داشتند مراسم قبل از پختن غذا را انجام می دادند. چند نفر با لباس های عجیب و غریب و خانه هایی که از برگ درست شده است . وجودم پر از استرس شده بود که دوستم گفت من چند وقت پیش یک انگشتر خریدم که یک قسمت از انگشتر تیز است و می تواند یک بند را پاره کند . دوستم درحال تلاش برای باز کردن دست هایمان بود . بعد از چند دقیقه توانست بند دست خود را پاره کند . وقتی دست هایمان باز شد جوری رفتار کردیم که انگار دست هایشان بسته است . بعد از اینکه سرخ پوستان برای چند ثانیه روی خود را برگرداندن ما هم از آن فرصت استفاده کردیم و فرار کردیم .


وقتی فهمیدن ما فرار کردیم چند تا سرخ پوست را مأمور کردن که مارا پیدا کنند . منو دوستم به سمت دریا رفتیم و سریع توی ماسه ها یک چاله به عنوان خانه و پناهگاه کندیم . دوستم می دونست چطوری زنده بمونیم ولی خیلی سخت بود . آن جزیره پر درخت خرما و درخت های مخصوص به خانه ساختن بود دوستم می گفت به صورت خیلی مخفیانه باید یک خانه زیر ماسه ها بسازیم وقتی چاله کندن ما ها تمام شود دوستم رفت و چند تا چوبی که روی زمین ریخته شده بودند را آورد و یک سقف چوبی درست کرد و بالای چاله گذاشت . و خودش آمد توی چاله . تا فردا نشسته به صورت خیلی تنگ خوابیدیم . دوستم گفت که من می روم میوه بیارم و تو هم چوب جمع کن تا قایقی کوچک بسازیم و از این جزیره بریم .

دوستم رفت و میوه جمع کرد و من هم کلی چوب جمع کردم . بعد از آمدن دوستم کمی میوه خوردیم و شروع به تلاش برای ساخت قایق کردیم . بعد از کلی مدت توانستیم یک قایق خیلی کوچک درست کنیم و فقط مونده بود یک پارو و یک بادبان درست کنیم . منو دوستم باید برای قایق یک چاله خیلی بزرگ می کندیم و قایق را پنهان می کردیم تا قایق ما دست سرخ پوستان نرسد تا شب داشتیم برای قایق چاله می کندیم و به سختی قایق را دفن کردیم و خودمان به پناهگاه رفتیم .

صبح که بیدار شدیم مثل دیروز هر کدام ما ها رفتیم تا چیزی بیاریم. نمی توانستیم آب بخوریم چون اگه آتیش می کردیم تا آب دریا را بجوشانیم تا برای خوردن آماده باشد سرخ پوستان می فهمیدند که ما کجا هستیم . بالاخره پارو هم ساختیم ولی فقط یکی چون این چند روز فقط میوه و بجای آب هم آب نارگیل خوردیم انرژی زیادی نداشتیم .

آن شب هم خوابیدیم ولی وقتی بیدار شدیم دیدیم کلی سرخ پوست .................
این داستان ادامه دارد ...........

لطفاً مرا فالو کن . با تشکر.

للطفاً

سرخ پوستانجزیرهپاروقایقبادبان کشتی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید