🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
🖤😈#@sarzaminedastan@#😈🖤
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

داستان گربه سیاه (فصل۲)

۶۶۶
۶۶۶

دیدیم دوباره همان گربه هست اما این دفعه یک چاقو خونی رو با دندون هایش نگه داشته بود. البته دیگه ما قرار نبود سختی بکشیم چون به ما خبر داده بودن که فردا قرار است که سر تا سر بیمارستان را دوربین وصل کنند . گربه خیره شده بود به من و چشم از من بر نمی داشت چاقو رو از دهنش در آوردم که روی دسته چاقو علامتی: 🚰 روی چاقو بود . امشب هم جایی نرفتیم از ترس که یهو صدای جیغ یکی از پرستار های بیمارستان بلند شد . وقتی که رفتیم داخل تا ببینیم چه شده است دیدیم دکتر الکس که یکی از دکترای خوب این بیمارستان بود افتاده روی زمین و یک لیوان خون هم کنارش شکسته . سریع به پلیس زنگ زدیم پلیس وقتی رسید دکتر الکس تمام کرده بود کسی جرات نمی کرد به جایی که الکس بود بره واسه همین هیچ دکتری به الکس کمک نکرده بود .

بعد از اون روز کل مجله ها و روزنامه ها پرشده از نوشته : دکتر الکس دکتر خون آشامی بود که در یک شب به پیش خدای خودش رفت.

من که باورم نمی شود که دکتر الکس همچین آدمی باشه .

حواس ما فقط به دوربینهای مدار بسته سر تا سر بیمارستان بود.چیز های عجیبی ندیدیم و حتی یک گربه هم از جلوی دوربین ها رد نشود . چند دقیقه بود که هیچ اتفاقی نیفتاده بود که دوربین جلوی انباری قطع شد . بعد چند دقیقه دوباره تصویر برگشت اما یک زن سفید پوش با موی بلند و صورت خونی جلوی دوربین ایستاده بود:

۶۶۶
۶۶۶

دوستم از خود گذشتگی کرد و گفت که من میرم اما اگر من تا نیم ساعت نیومدم به پلیس زنگ بزن . زن ترسناکی بود برای اینکه به پلیس ها ثابت بشود من از تصاویر عکس گرفتم . دوستم رفت و منم نامردی نکردم و دنبالش جوری که نفهمه رفتم. وقتی دوستم رسید من پشت یک درخت قایم شدم و گوشیم رو روشن کردم و فیلم گرفتم .

دوستم رسید به انبار زنه یهو پشت سرش ظاهر شود منم گوشیم و پرت کردم و داد زدم مواظب باش مواظب باش اما دیگه دیر شده بود و تقریبا ده ضربه چاقو به دوستم زده شده بود . منم با تمام سرعت خود پا به فرار گذاشتم اما............

این داستان ادامه دارد...............👻


لطفاً فالو کن❤️

لطفاً


گربه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید