بعد چند روز توی خونه نشتن وقتش شده بود که یک سفر آرامش بخش بروم.
اول فکر کردم برای چند روز به بیرون شهر بروم اما دوست داشتم کلبه ای توی دل جنگل اجاره کنم و برای 2یا3 روز در آنجا ساکن باشم . یک کلبه در جنگل برای 3 روز اجاره کردم اما نمی دونم چرا صاحب کلبه خیلی تاکید کرد تا شب به بیرون کلبه نرم حتمی از این آدمای خیالاتی بوده . شب از ذوق فردا خوابم نبرد و وسایلمو جمع کرده بودم . صبح روز بعد ساعت 8 صبح راه افتادم تقریبا بعد از یک ساعت به جاده جنگلی با صفایی رسیدم نمی دونم چرا ولی این جنگل آرامش خاصی به من می داد سکوت بیش از اندازه واقعا زیبا بود و صدای رود خانه ارامش زیادی به قلبت می داد . در حال رفتن بودم که یک شماره ناشناس پیام داد (به آن کلبه نرو یک نفر بعد از رفتن به آن کلبه پیش خدای خودش رفت. این پیام حدود 666 بار برام ارسال شد.
ترسیده بودم می خواستم برگردم که روی گوش من هشدار زمین لرزه در شهر برام آمد و باید از شهر خارج می شدم و فقط یک راه داشتم اینکه به کلبه اجاره ای خود بروم . نزدیک کلبه که شدم کلی تابلوی ورود ممنوع آنجا بود که پای هر کدام یک از تابلو ها اسکلت سر چند حیوان مختلف بود.
ادامه دارد.....................