یک دو یک دو اروم به صدای نفس کشیدنم گوش میدم وباخودم فکر میکنم چطور یه مرده نفس میکشه؟؟؟اگه زنده ام پس این همه دردچیه که باهر نفس کشیدن سنگینش به شدت احساس میشه اگه زنده ام چراهیچ حسی جز پوچی ندارم اگه زنده ام چرا ادما وجومواینقدرکمرنگ می بینن اگه زنده ام چرانمتونم این تن سنگین روحرکت بدم یکی به من بگه ادم زنده چطوره؟حس زندگی چطوره؟؟هنوزتوگوشم زنگ می زنه صدای گریون ولرزونم که حتی نمی تونستم به تراپیستم بگم چه مرگمه؟نمیدونم درک میکرد که غصه های من از واژه خارج شدن نمیشه با کلمه توصیف کرد حس خلا وجودموقبلافکرمیکردم اگه یکی بغلم کنه وگریه کنم خوب میشم ولی وقتی اتفاق افتاد دیدم نه نمیشه درد من بزرگتر از ایناس که با گریه بشه خالی شه وجودم سرد تر از ایناس بشه بابغل گرمش کردتهش دیدم ذره ذره مردنمو و به سوگ نشسته ام برای احساسات از دست رفته ام یه روزهمین جوری از بین پستهای اینستا میگشتم یه پست دیدم نوشته بود دلیل که ادامه میدی من هرچی فکر کردم دیدم نیست هیچ دلیلی نیست ومن فقط مجبورم به تحمل کابوس زندگی نمیدونم اسم بختک روشنیدی یانه ولی زندگی شده بختک افتاده رومن هرچی تلاش میکنم هیچ راه نجاتی نیست