نویسنده ای جوان باذهن پیردردلنوشته های یه نویسنده روان پریش·۴ ماه پیشعشق دخترک کولیچندیست که میسرم راطولانی تر میکنم واز خیابان کناری کارخانه ام گذر میکنم وگمان میکنم دلیلش ان دخترک کولی جوان فالگیر با دامن پرچین رنگی با…
نویسنده ای جوان باذهن پیر·۵ ماه پیشمرده ای که داره زندگی میکنههمینطور داشتم پست های اینستاگرام رو نگاه میکردم یهو یه پست دیدم نوشت ترکیب داروهای مرگ اور که اگه این دارو هارو باهم بخورید می میرید. فورا…
نویسنده ای جوان باذهن پیر·۷ ماه پیشدلتنگی ادمو میکشهیه شب تا صبح برات گریه کردم بعد اون شب من هیچوقت ادم سابق نشدم خیلی اتفاق ها افتاد اما هیچکدوم مثل وجود تو بهم اسیب نزد وجود تو منو بهم ر…
نویسنده ای جوان باذهن پیر·۱ سال پیشعشق دزیره" یادمه قبلا یه جمله ای شنیده بودم که میگفت: بزرگترین حقایق جهان در ابتدا توهین به مقدسات شمرده میشدن. راستش الان بهتر معنیش و میفهمم، چون…
نویسنده ای جوان باذهن پیر·۲ سال پیشدلبر وحشیدستهایت را گرفته ووجودم گرم از بودنت میشود، ای دلبر وحشی چگونه مرا وابسته خودت کرده ای که توشده ای اب ومن شده ام ماهی چند لحظه ای نبودت مرا…
نویسنده ای جوان باذهن پیر·۲ سال پیشعشق یه ادم به رنگ آبییه روزی عاشق میشم عاشق یه ادم ابی شایدم سبز شایدم نارنجی ولی خوب مطمنم من یه روز عاشق یه ادم ابی میشم یه ادم که با حرف هاش تسکین میده قلب ش…
نویسنده ای جوان باذهن پیردردلنوشته های یه نویسنده روان پریش·۳ سال پیشرقص سایه هاعصا را ارام جلو میگذارم و زیر لب اهنگی زمزمه میکنم زنی از کنارم میگذرد ک با استشمام عطرش ناخداگاه سر برمیگردانم نگاهی می اندازم اما شا…