جودی.
جودی.
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

قصھ‌ی‌تلخِ‌مرا‌سُرسُره‌ها‌ميفهمند.

من عرق نعناع بودم ، اون ابگوشت دوست داشت.
من عرق نعناع بودم ، اون ابگوشت دوست داشت.



...............


هویدای شبانه ام؛

نمیخواهم گله کنم ، و از دور بودنت هی ساز غم را در هم بشکنم و افکاری ک میتواند هر لحظه درباره ات فکر کنند را مخشوش و اشفته کنم اما بگذار همین یکدفعه هیچ عاشقانه ای را برایت نگوییم منظورم این است این بار کافکای بدون فلیسه ، جسی بدون اد باشم!

از سر شب قلمم مدام درحال نوشتن است، مینویسم از سهراب و از اندوهِ فروغ گه گداری هم از حالِ ناکوک خودم اما خب، انگار بدجوری دچارم جوری ک نمیشود مداوا کنم خویش را؛


تو دستت را نردبانِ نجات من کن!

بگذار من توبه کنم و برای میلیاردها بار دیگر به عشق و معجزه ی چشم هایت ایمان بیاورم این را میدانم ، ادم اشتباهی هستم که سرش از کله ی صبح تا چله ی شب در کتاب است، و پی در پی از کلمات برای یافتنت کمک میگیرم!


ابِ گوارای مهتابم!

این هوا سامانی پدرام رنگ میخواهد، تو با امدنت زنجیره عدالتِ نفرت را پاره کن، قوانین نیوتن را هم نقض کن باور کن من جاذبه ی زمین میشوم و تو سیبِ دلتنگ خودم، سقوط کن در من:)


بگذار مستِ عید قدم هایت شود، وقتی میدانم بهار تاجِ سرت است و پاییز پوست تنت ، اغراق نکنم درختان بلوط هم طره هایت است?افشانشان کن که عالم اواز بخواند


_معلم _و همچنان در جستجوی هیچ نیستم مگر اندک هوایِ راستین زندگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید