حالا من اینجا خسته و تنها و
هر روز تو آنجا افسرده و بیحال
هآن اگر که جمع تنهامان یک جا بود
این چنین هر تن به تنهایی یکتنه نبود
شاید هیچکدام شرحه شرحه نبودیم
این تصمیم تو بود و حالا هر دو عمل کردیم
اما من اینجا بگویم که تو را کاشتم
در خاک خودم آن جا که هنوزم احدی نیست
اخرین اتاق دلم نه دلم غمگین است و سزای تو نیست
تو خود غمت گین دارد و من مازاد و اضاف بر آن نکنم بهتر است خب نگذریم که تو را کاشتم حتی نمی خواستم حرفی هم بزنم اما خب حالا که دیگر همه چیز دیگر خاکستری شده میگویم نه این که کور نگی داشته باشم نه همه چیز خاک که نه دوده و گرد گرفته حالا از چیست؟ نمیدانم کدام آتش فشان این اطراف به جوشش در آمده ما آتش فشانی نداشتیم نه این که نداشته باشیم ، داشتیم و خاموش بود چه کسی انگولک کرده خدا داند!
کاشتمت داری سبز میشوی سبز که نه هر چه هستی مرا دارد میکشد و میکشد. حالا با فتحه یا ضمه یکی را با ضمه بخوان یکی را با فتحه.
میگویند حالت خوب نیست من میگم خوبم باور نمیکنند خب به درک نکنند حوصله شرح قصه ندارم هر چه خواستند فکر کنند.
مسئله دوری و نبودن نیست، مسئله این است که من حتی میدانم اینجایی حتی حس میشوی حتی حرف میزنیم چگونه؟
دو صندلی یک میز گرد یک لامپ حبابی زرد با یک محافظ مشکی دور تا دور من طرفی تو طرفی با همان نگاه سردرد دار زل میزند چشم هایی که از رنگ این سومین ماگ قهوه چیزترند تلخ تر و بودارتر.
من هم مسخره ام زیر چشمهای مزخرفم گود و رنگ پریدهتر از همیشه و سرگردانند. چه می گوییم؟ هیچ ولی مکالمه مورد علاقه ایست همانی که قول دادی بنشانی هیچی نگویم و نگویی به دور از احدی که مرا بخواهد بخواند و تو را بخواهد به کار بگیرد.
اتاق سیاه نیست حتی همان لامپ حبابی هم نامدید شده وسط خشک برهوت با هوایی نسبتا ملایم نشستیم. اوضاع ما کما فی السابق است نه نه من کمی قهرم و رو برگردانده و تو کمی ناراحت تر و پشیمان ز گفته و کرده مهم نیست میز را رها میکنم میرم دیدی بلدی برم؟
پی نوشت:این نوشته ی یکی از دوستانمه، خوشحال میشم بخونید و براش کامنت بذارید و نظرتونو بگید، منم پستچی تون میشم و نظراتتونو براش ارسال میکنم:)))) سبز باشید????