چی شمارو به وجد میاره؟
چه موقعی خیلی بهتون خوش می گذره؟
لازم نیست یه چیز عجیب و خارقالعاده بگیم رفتن به کویر،طبیعت زیبای فلان نه!
همین کارای روزمره.
استادم می گفت تا وقتی از اسنوز کردن هشدار صبح ساعت شیش لذت میبرم آدم خوش حالی هستم.(اسنوز همون علامتیه که بعد زنگ هشدار میزنی و ده دقیقه بعد دوباره زنگ میزنه)جالبه که استاد باسوادم که همه ی دانشجو ها عاشقشن عاشق خواب ظهره و میگه برنامه ریزی فایده نداره و معتقده خودشم خیلی اهمال کاره 🤔
داشتم فک می کردم حرف زدن برای من چنین حالتی داره.
دلم می خواد از صبح تا شب حرف بزنم،از تجربه هام از کتابا از فیلما یه شنوندهٔ خوب که بشه باهاش گفتگو کرد واقعا بهترین چیز برای منه.
لازم نیست شهربازی برم،باغ،سفر یا هر جای دیگه ای کافیه یه نفر باشه که بشینیم حرف بزنیم.
از اینکه کی تو کلاس زودتر از همه ازدواج می کنه، از اینکه دکتر فلانی خیلی کاریزماتیکه، از لوازم آرایش، از خاطرات و سوتی ها و درس ها.از روانشناسی،از فلسفه از زیست شناسی.
یه نفر که پا به پای هم حرف بزنیم
یادش بخیر قبلا توی ویرگول خیلی پیش میومد برام بحثای طولانی،کامنتایی که پشت هم ردیف میشد دربارهی مطالب مختلف می گفتیم و من شبا با اشتیاق بخشای مورد علاقمو قبل خواب مرور می کردم.
یه بخشی از موفقیت تحصیلیمو مدیون اینم. میشینم سر کلاس و واقعا فعالیت می کنم کاری که کمتر دانش آموز و دانشجویی انجام میده.
این یه نیازه در درون من که باید پاسخ گفته بشه.خیلی دلم می خواد با بابام حرف بزنم چون نظراتش همیشه جالب و دقیقه، حرص آدمو در میاره ولی خیلی کیف میده اما خیلی کم پیش میاد که به حرفام گوش کنه. سرش خیلی شلوغه حق داره درکش می کنم اما همین برام شده یه حس منفی.چرا هیچ وقت بابا نمیاد باهم حرف بزنیم؟
حتی موقع انتخاب رشته خوشحال بودم که میتونیم بیشتر حرف بزنیم ولی اونقدر که فک می کردم بیشتر نبود.عاشق وقتایی هستم که کارش زودتر تموم میشه و میاد دنبالم. توی ماشین تنها وقتیه که میتونیم حرف بزنیم چون داره رانندگی می کنه و کار دیگه ای نمیتونه بکنه.اما کافیه برسیم به مقصد دیگه تمومه😭
خیلی دلم میگیره وقتی منو از سرش باز می کنه، و شاید یکی از دلایلی که نیاز به ازدواج رو حس کردم همین باشه.
داشتم فکر می کردم این کار غلطه. نه کار بابای من صرفا، کلا این بی توجهی به نیاز یک جوان غلطه.
جوانی که خودش مستقیم ابراز کرده نیاز به فلان چیز داره و اگه توی محیط امن خانواده اونو بدست نیاره ممکنه جای دیگه دنبالش بگرده.
خانواده ها خیلی وقتا شکایت می کنن که نمی دونن نیاز جووناشون چیه.از اینکه سرش فقط تو گوشیه و از همه جا بریده و حرف نمیزنه شاکی هستن.اما من دقیقا نقطه ی مقابل تصویری ام که از جوونا تو ذهن رسانه است.
من عاشق مهمونی خونه فامیلم، من به حرف گوش کنم، درس خونم و بار ها گفتم که من واقعا دوست دارم باهاتون حرف بزنم.
اما کسی توجه نمی کنه🥲
البته خانواده ی من همیشه حامی بوده حتی یک بار هم کسی تلاش نکرد منو تشویق کنه تجربی بخونم درمقابل منم اولین کسی از خانواده شدم که دانشگاه فردوسی قبول شد.
همیشه بابام بهمون یاد میداد که خجالتی نباشیم.از اینکه با مردم حرف بزنیم،درخواست کنیم نترسیم.
بابام به ما یاد میده هیچ وقت نباید زود تسلیم شد،اگه خواستی استخدام بشی گفتن نه باید اقدام مجدد کنی،اگه زنگ زدی برای کار اداری که گفتن در حوزه ی اختیار ما نیست باید جزییاتو در بیاری که پس به کجا زنگ بزنم.
بابام توی یه اداره ی دولتی می خواسته قرارداد ببندهدو قبول نمی کردن پس متن ایدشو زیر همه ی درای اون اداره انداخته و یکیشون زنگ زده بهش و قرارداد بستن.
بابام همیشه به ما یاد داد دروغ گفتن هیچ وقت کار درستی نیست. حتی سال کنکور من برای اینکه غیبتام موجه بشه گواهی پزشکی دروغ نگرفت درحالی که مریض نبودیم.
آدم خوبه خوبیارو هم کنار ضعف ها ببینه بابای من خیلی حامیه،اما تو یه مورد ضعف داره.
ولی من عاشقشم
