ویرگول
ورودثبت نام
Rez"
Rez"
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

خاکستری

گوگوش تا صبح دمِ گوشم زمزمه کرد؛ عشق نفرینی ، بی پروایی می خواد. عجیب بود که این همه شوق ، به رهایی ختم شد . از چهار صبح ها بیزارم ، این موقع ها همه چیز واضح تره . غمِ چشمام ، مخبر حالم میشه ولی کسی نیست که ببینه .
این خوبه .

خاکستری شدم . معبوس به لامپ خاموش نگاه می کنم ، به پتوی گل بافت قدیمی ای که رومه ، به عکسایی که هر بار یه چیز جدید از تو رو بهم نشون میدن . از معدنِ سیاه زیر چشمات ، تا سیب گاز نخورده ی گَلوت .
قبل از مرگ نیم روزی ، اسممو صدا می زنم که یادم نره حرف زدنو . ررضا، رضا ، رض، رِ ..
پلکام میره رو هم ، قرصا اثرشو میذاره .
این خوبه.

باد میخوره زیر مو هام ، رو همون نیمکت همیشگی بیدار میشم. همه جارو مه گرفته ، توله گربه های رنگی دور پاهام حلقه زدن . از همونا که کنارشون عکس داشتی ، بی اختیار می خندم به این گربه های لوسِ تنها . عطر گرم جا موند َت همه رو مست کرده ، پرنده ها گم کردن لونه رو ، مرغابی ها آب برکه. آسمون باریدنش . انگشتای کشیدتو میشناسم که روی شونه هام پیانو میزنن . بی طاقت بر می گردم نگات کنم ، میپرم از خواب .


رابطه ی مخفی ای بین چشمای مشکی تو و قرصای سفید منه . بین قرمزی نوک سیگارم و سوختگی سیاه روی دستم . بین خنده های شیرین تو و اشک شورِ من . همین روزاست که عزای رفتنت و جشن باور کردنم ، منو برای همیشه بیدار کنه .

این خوبه.












آب برکهآسمون باریدنشاثرشو میذارهاختیار می‌خندم
گفتنی ها کم نیست! https://t.me/+hKyEgF9xGn0wN2I0
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید