شب بود .
چشامون برق میزد ،
لابه لای اون خنده های مستی ِ الکی ؛ به جواد گفتم
+ میبینی پسر؟ زندگی جای دیگست ، به ما اشتباه آدرس دادن ، جواد با ریشای بلند و بور و خنده های همیشگی میگه - این یکیو از کجا خوندی؟ دیوار یا چی؟
- همیشه که نباید چیزیو خوند جواد جون یه وقتایی هم باید گفت ، قشنگه نیست ؟ راستی چی خوشحالت می کنه ؟ تا حالا نشنیدم ازت .
ابرو هاشو داد بالا که فکر کنه ، خطای پیشونیش داد میزد دیگه هیچی .
با آرنج میزنم به پهلوش + بیخیالش ، ادما چه بد شدن ، میان ، میرن ، تهشم هیچی به هیچی .
-مگه قراره تهش چیزی شه؟
+ میدونی ، آخه یه بابایی میگفت سریالی که بازیگراش و فیلمنامه ش بد باشه، خسته و کدرت میکنه ، همش منتظری بببینی تهش چی میشه . ما معمولیا شروع خوبی نداشتیم ، برای همین منتظر یه پایان قشنگیم ، ما معمولیا ...
- کی گفته قراره برسیم به خط پایان ، دیواری کج که وسطش اوار میشه .
با سردرگمی میگم ؛
+ خب .. خب .. شاید پایان ما اوار شدنه ، اینطوری جذابه دیگه ، مگه نه ؟ مثِ مثِ فیلمای درام ، فقط کسی نیست تماشا کنه و تهش از دست اندر کارا تشکر کنه و برامون دست بزنه . شدیم تنها تماشاگر خودمون ،،
- بیخیال ، از پیک تو دستمم امشب تلخ تر شدیا ، نمکدون گرفتی دست که بپاشی به زخمامون؟ ، یه پیک دیگه بریز بزنیم .
+ سلامتی
- سلامتی
سکوت ، شبو قورت داده بود و شاید بالعکس ، نمی دونم . فقط می دونم دیگه ماشینی نمونده بود که رد نشه ، مستِ راه شدیم و رفتیم . که تقدیر ما رفتن بود . شرقیِ غمگین .