امروز برف اومد و بوی عطر شالگردنتو تا اینجا اورد ، گرم و تلخ ، مثل طعمِ اعتیاد اور قهوه ای که اول صبح، زیر لبای شیرینت قایم می کردی . مست شدم . بدون کفش دویدم سمت آدم برفی ِ وروجک اقای حمیدی . نشستم کنارش تا اب شم . گیج رفتم و جنازه شدم رو برفا . کاپشن چرمی که تورو بغل کرده بود و انداختم رو خودم ، بهونه بود . صدای خنده هات گرمم می کرد .
با دستای سرخم رو آسمون برات قلب نامرئی کشیدم . پلکام سنگین شد و آوار شدم رو ابرا تا ببارم رو سرت و قشنگی مو هاتو چند برابر کنم ، مهمون موقت قلبت شم . ببینی و ذوق کنی و چتر مو هات باز شه و من چنگ بزنم به اسارتت و در تو بمیرم .