Rez"
Rez"
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

متنی برای هیچ

به جواد گفتم برای گفتن این حرف ها دیر شده .اکنون همه چیز تمام شده ! و عمرمان در مسیر پر از شیب می گذرد و من از روی پشت بام چهل سالگی به زوال جوانی ام نگاه می کنم . جواد می گفت بسوزد پدر تجربه . دیر شده و می دانی که دیر شده . اگاهی ، شمشیر دو لبه است . حرارت تیری که قلب را پاره پاره می کند . باید ندانست و نفهمید ، نخواند و نشنید . اینطور همه چیز بهتر است .
این روز ها همه چیز را مرور می کنم . مثلا دیروز هشت لیوان آب خوردم و دو هزار قدم برداشتم ، قیمه های متعفن و گندیده سلف را داخل سطل ریختم و به صد نفر از غریبه های آشنای اینجا، سلام کردم و ۴۳ بار مردم. عشق و علاقه ام به ادامه زندگی کمتر شده ، به واحد های درسی ، حتی ادبیات . نوشتن گریز من شده ، جوابِ نقطه چین هایم . همه چیز را با آن حاشا می کنم ، سفیدی مو هایم و خط پیشانی ام، حتی رغبت نداشتن برای شستن صورت رنگ پریده ام .
روی دریچه قلبم یک "بن بست " مادرزاد حک شده ، هر که می خواند ، راهش را کج می کند و بر می گردد . می رود به نا کجا . آنجا که نفس کشیدن بوی خوشبختی می دهد . آنجا که نفس ها از جای گرم بلند می شود .

ادامه زندگی
گفتنی ها کم نیست! https://t.me/+hKyEgF9xGn0wN2I0
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید