Rez"
Rez"
خواندن ۲ دقیقه·۱۵ روز پیش

موقت

پیرهن سورمه ای تنم بود و شلوار کتان مشکی ، دکمه اول پیرهنمو باز گذاشته بودم و آستینامو تا بالا اورده بودم. نزدیکای ظهر بود و وقت پناه گرفتن توی اتاق و دیدن گلای روی طاقچه بود که در حال آفتاب گرفتن بودن ، ولی زیر آسمون بودم و با جواد درختای فرتوت و بی آب بلوار صدوقی رو میدیدم . همچنین پیرمردی که اختلاف طبقاتی رو ریخته بود توی گونی سفید و انداخته بود روی دوشش و اینطرف و اونطرف میرفت .
+ میبینی جواد ؟ هر خوشبختی دوست داره جای یه آدم خوشبخت تر باشه . تا حالا شده بخوای جای این عمو باشی؟؟ یا اون پسری که به جای درس و مدرسه داره شیشه ماشینارو پاک میکنه به امید قرونی ؟ انگار هممون عین گلوله خوردیم تو بدن یه ادم و ما صاف رفتیم وسط مقعدش جا گرفتیم ، این به ظاهر مرفه های در باطن بیمار هم رفتن تو چشاش . زیبا و کمی غمگین . جواد نمیدونست بخنده یا ابراز همدردی کنه ، طبق معمول سر تکون داد و خندید و گفت- اره ، باز خوبه جای دیگه نخوردیم ، وگرنه کارمون سخت تر بود ، تازه دیسکمونم میزد بیرون ، اونوقت باید میفتادیم دنبال بیمه که جاش بندازه . حرفا میزنی مرد مؤمن ، چه تشبیهیه میکنی؟ گلوله ؟ مقعد ؟
+ اگه به مشکلات زندگیت نخندی پس هیچوقت بهش عادت نمی کنی ، از من گفتن بود ؛ تازه دق هم می کنی . - مگه قراره عادت کنی؟ تحمل میکنی ، صبر می کنی ، تا تموم شه . + بدبختی یا زندگی ؟ - بدبختی دیگه + اون که تموم نمیشه ، همه دارنش ، ولی یه جا خونده بودم که سوختگی درجه سه دردش خیلی کمتر از سوختگی درجه یکه ، واسه همینه که ما درجه سه ها به دردامون می خندیم. چون درواقع دردی نداریم . در عوض درجه یک ها ، با یه قطره رنگ سیاه ، دنیاشون سیاه میشه . چون فقط ابی دیدن ، سبز و قرمز و زرد ..


موقت

عادت
گفتنی ها کم نیست! https://t.me/+hKyEgF9xGn0wN2I0
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید