Rez"
Rez"
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

م ب ه م

نوع مبهمی از تنهایی وجود داره که میدونی با وجود ادمای اطرافت ، یا حتی جدید ، برطرف شدنی نیست .
انگار ته یه چاه عمیق و تاریک گیر کردی و آزادیت مشروط به باور کردن تنهاییته ، اینکه همه منجی های ذهنتو خط بزنی و در نهایت برسی به یه چیزی فراتر از برخورد های شیمیایی ؛ که امروزه بهش میگن عشق . به خودت .
توی این راه نه دوست و نه رفیق و نه خانواده می تونن مونس و مأنوس تو باشن ، یا اینکه نظاره گر رفتن و بردن و بریدنِ تو .
شاهد ِ بی وقفه ی تنی هستم که هر روز از رخت خواب مسیرشو طی میکنه و اخر شب، برمیگرده روی همون رخت خواب ، تا واسه ی روز بعدِ تکراری تر از دیروز ، خودشو اماده .
رباتی که میتونه تعقل کنه و در نهایت با فکر کردن به هستی و چیستیِ زندگی ، مغزش به درد بیاد و بیخیال ؛ به سراغ ارضای غریزه های موروثی نیاکانش بره و همچنان امید به تغییر داشته باشه .

رخت خواب
گفتنی ها کم نیست! https://t.me/+hKyEgF9xGn0wN2I0
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید