خنیاگر خیس..
خنیاگر خیس..
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

رد قدم هایت در وجود من..

بنام او...

سکوت... سکوتی دمادم و غماغم لبریز از تهی، سکوتی سکوتناک، سکوتی غمناک؛ این، تشبیهی بی شبهت است از من، بدون تو...
وجودی دلگیر و روحی هراسان، جسمی سرد و نگاهی خشک، زمستان است گویی...
قابی از آبی و سفید محزون و ترکیب پر رنگی از سبز هایی اسیر، سبزی کاج ها که تسلیم شکوه پوچ زمستان شده اند، و در این حال، تو وارد قاب میشوی...
قدم به قدم، گرمی آتش افروز نفس هایت، سردی دیو مانند زمستان را پس میزند، از میان مذاب برف، در جای پاهات، زندگی آغاز میکند...
غنچه ها که حال با نام تو سر کوچک خود را از لا به لای برف بر میکشند، خلق رنگهایی از جنس لطافت تو در پس این قاب می کنند، رنگهایی به سرخی لبهات و گلگونی گونه هایت...
بهشت است تصویری که در ژرف زمستان می آرایی...


و اما کمی آنسو تر، در بر جاده ای، به میان دو عمود تیر چراغ، تو در آغوش منی، خبری از منِ من نیست، از زمستان از برف، از آبی و سفید محزون و کاج هایی اسیر، گویی بهار است همه چیز، گویی تمام آن خاطر فسردگی ها را، در گذشته ای گنگ به میان اهل نا مفهوم زمین به رهایی بسپردم و کنون، تو در آغوش منی...

-خنیاگر خیس مهر ماه ۱۴۰۳

بهشتخنیاگر خیسخنیاگرعشق
آوازه خوانی که در زیر باران خیس شد.. عاشقی که می سراید، برای آنان که تفکر میکنند در آنها، دارای انبوهی از ذوق ادبی و دانشی اندک در زمینه ادبیات کلاسیک :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید