بنام او..
غمگینم.. غین میم.. واژه ای از ترکیب دو حرف، واژه ای به قدمت نسل بشر..
غمگینم.. مانند یکایک اجداد سپید و سیاه دامن خویش.. یکایک سوگلی های خانه پدری، یکایک دوشیزگان سپیدپوش دربار ها و کوشک های زرین والیان پیشین..
غمگینم، میل به حرافی نیست، میل به صفات و ضمایر و کلمات دلنشینم نیست..
گوش فرا ده، چشم بگشا.. در پیش و پس ژولیدگی کلماتم، فریاد های خموشی در جریان اند.. این روز ها سراسر درد است و فریاد.. سراسر غم و ترس و آشوب.. سراسر تلخی سراسر بی همسری و بی همدلی..
سراسر سرد است و پیشا پس غم.. غم.. غم..
میل به سخن گفتن نیست میل به نقالی نیست میل به راه رفتن، خمیده راه رفتن.. دستکوبی و پایکوبی و سر اندازی.. میل به نفس های عمیق، بوی چمن، بوی خاک خیس.. میل به هیچ یک و هیچ..
آری غمگینم، احساس عمیق کمبود، احساس خفقان، احساس رها شدن در هوس امواج سیاه موهایت، احساس تلخ بی تو بودن..
هستی، اما بودنت غریق نبودن هاست، هستی اما در نبودنت مهم ترم می داشتی.. هستی.. اما نیستی..
در میان نبودنِ بودن های تو، گم گشته بودم، وقتی آمدی، در میان بودنِ نبودن هایت غرق شدم..
اینجا سرد است، میلرزد سراسر تنم، می لرزم.. می ترسم.. هستی اما دستان گرمت را به هوای دستان سرد من نمی آوری.. هستی اما از من می گریزی، هستی اما بودن من را پس میزنی..
در کاهدان دوستت دارم های بی دریغ ات، گاهی به فراموشی می رفت بی ارزشی ام.. دوستت دارم گفتن هایت، تنفس احساس ارزشمندی من بود..
حالیا، دوستت دارم هایت را هم کتمان میکنی، بدون زبان شیرین تو به اصل بی ارزشی خویش رجعت می یابم..
غمگینم.. غین میم گاف ی نون میم...
خنیاگر خیس آبان ماه ۱۴۰۳