جیغ بلبل های در چشمم، فریاد پرستو های خفته در گلویم، غوغای ترس و وحشت در وجودم و شب که دلگیر تر از همیشه است...
و شب که تاریک تر از همیشه است...
گلویم که دیگر تاب بغض ندارد و قلبم که دیگر تاب درد..
زبانم که دیگر تاب فریاد های خموشم و وجودم که تاب خستگی از ترس را ندارد..
بی تو حتی شب تاریک تر است و حتی پاییز غمگین تر...
ارغوانم، سرو چمانم، آلاله ی وحشی... به کدامین سو در جهشی.. رویایت به کدامین سو روان است؟!
میخواهم با آن در آمیزم و با اسبی سفید و تنی رعنا در آن ظاهر شوم.. چه کنم که با نبودنت اسبم سیاه و جانم خسته است..
خوابم را ببین عزیزکم، خوابم را ببین، بگذار کمی در این شب سیاه خاطرم آرام گیرد که در فکر منی..
آسمان شبم با حضور تو همانند صبح شمس العماره نورانیست و شب های بی تو همانند آسمان زیر خاکستر مسموم کوه های وحشی تاریک است... :)
امشب را به التماس ترکم مکن زیبا، که دگر شب یزدان کبیر است.. :)
به یزدانت قسم بت زرین تن من.. نبودنت دلگیر است :)
-خنیاگر خیس آبان ماه ۱۴۰۲