ویرگول
ورودثبت نام
نادر
نادرسرگردان و سخت جان
نادر
نادر
خواندن ۱ دقیقه·۷ روز پیش

20 دقیقه تا شروع کلاس

از صبح در چشمانم اشک جمع می شود ولی نمی ریزد

از صبح به همه چیز فکر کرده ام بیشتر از همه به خودم

یکبار گفتم برای یک موجود فانی که بیش از 100 یا 110 سال عمر نمی کند این همه فکر کردن زیادی است

گاهی فقط باید ادامه داد بدون آنکه بدانی چرا بدون آنکه بدانی مقصدت کجاست، کمی بیشتر دووام بیاوری کمی بیشتر به زندگی مهلت بدهی

برای همین در مترو تئاتر شهر روی صندلی سبز رنگ نشسته ام و شمار قطار هایی که از من گذشته اند را ندارم، مثل آمادگی ام برای کلاسی که 20 دقیقه دیگر شروع می شود و یا اینکه نمی دانم با ثبت نام ترم جدید کلاس های سنگنوردی ام میتوانم تا آخر ماه دووام بیاورم یا مثل اینکه مطمئن نیستم در دل برادرم هنوز مقداری عشق برای من هم باقی مانده یا نه

از ایستگاه مترو که خارج شوم برای تبریک روز مادر با خاله تماس می گیرم و شاید نارنگی ام را پوست بگیرم و تا موسسه به احتمالات زندگی لبخند بزنم🌻

احتمال
۰
۰
نادر
نادر
سرگردان و سخت جان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید