ویرگول
ورودثبت نام
محمد حسین  وایکینگ
محمد حسین وایکینگ
محمد حسین  وایکینگ
محمد حسین وایکینگ
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

Viking

Viking
Viking
Viking
Viking
Viking
Viking

Viking
Viking

زمانی که می خواستیم راه بیفتیم هوا طوفانی بود مه همه جا را گرفته بود ماهم نشستیم کنار آتش تا گرم بشیم یه لیوان نوشیدنی هم دستم گرفتم که بنوشم دیدم دوستان یکی یکی کنارم اومدن گفتم خوب خوبه بیاین کنار آتیش گرم بشید رگنار بهم گفت از نبردهات بهمون بگو هالفرد گفتم باشه از نبرد سختی بین من و با قبیله دانمارکی‌ها تعریف کردم ما نیروهامون زیاد نبودن و دشمن زیاد هرچی می کشتیم تمومی نداشتن تا سیگارد اومد با چندی از نیروها جنگ خیلی طولانی شد و ما پیروز شدیم ناگهان همه جا را سکوت فرا گرفت یک والکیری زیبا و غول پیکر آمد و کشته ها را به والهالا برد این بود دوستان داستان ما من هم با یه مرد قول پیکر دستو پنجه نرم کردم و تا آخرش با یه زربه زدم تو سرش و از پا انداختمش او افتاد من کاری که تونستم براش انجام بدم تبرش را گذاشتم تو دستش این جوری بود داستان دوستان من.

دوستاناساسین کرید والهالا
۳
۰
محمد حسین  وایکینگ
محمد حسین وایکینگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید