حدود یه هفته پیش بود که رفیقم بهم گفت واس فرماندهی بسیج مدرسه درخواست دادم و باید اسم سه نفر دیگه رو هم میگفتم اسم تو رو هم دادم دیگه حواست باشه بهت زنگ میزنن هیچی دیگه من گفتم اوک یه چند روزی گذشت زنگ زدن به من گفتن فردا بدو بیا ساعت یازده و نیم در سالن همایش فلان منم که تا باحال مصاحبه اینجوری نرفته بود قلبم شروع به تپش کرد با خودم گفتم تا وقته یکم اطلاعات دینی بببرم بالا هیچی دیگه اسامی مرجع تقلید باز کردم از یدونه اسم خوشم اومد انتخاب کرد بعدم رفتم یه چندتا احکام نماز اینارو هم حفظ کردم ساعت اذان چندتا روز های تاریخی اینا خو دیگه فردا شد ماهم حرکت کردیم به سمت سالن .رسیدیم پیاده شدیم و به سمت در مدرسه که بعد آن برسیم به سالن حرکت کردم در سالن باز کردم دیدم عه چرا اینهمه دختر چادری توی سالن نشستن سرمو خاراندم به اطراف نگاه کردم مث اینکه زمان اشتباه اومده بودم پس همونجوری عقب به عقب از در خارج شدم و بیرون به رفیقم زنگ زدم و مث اینکه تایم حدود ۴۰ دقیقه دیگه بود و الان تایم انتخاب مجری بازیگر اینها بود
البته خودمم نفهمیدم اینا دقیقا چی هستن چیکار میکنن ولی امتیازات خوبی داشت
هیچی دیگه بیرون منتظر زیر درختی منتظر ماندم تا رفیقمم بیاد بعد حدود ۴۵ دقیقه سر کله مهدی و هادی که همکلاسی هایم و یک کلاس دهمی که نمیشناختمش و با شلواری گشاد آبی و پیراهنی آبی با یقه بسته بود به قیافه اش نمیخورد توانایی رقابت با ما را داشته باشد اما میدانستم رقیب است پیدا شد هیچی چند دقیقه بعد سیل دختران اومدن بیرون ما رفتیم تو نشستیم مسئول مصاحبه اومد لبخند سردی زد یه برگه در آورد یه سوال انداخت تو دامنمون
واس تبلیغ چه کاری انجام میدید یا این کار چطور انجام میدید
این سوال پرسید منو هادی و مهدی مث بز بهم زل زده بودیم و اونم به ما هیچی دیگه آخر هادی شروع کرد گفت با نام یاد خدا حضرت آقا در کیف ملت حضرت آقا میندازیم برای ملت حضرت آقا میریزیم برای دوستان
حضرت اقای میچسبانیم بر پشت ملت
هرچه میتوانست گفت یک حضرت آقا چسباند تهش
مهدی نگاه کرد
کمی مکث کرد خیلی مکث کرد
مهدی فوت کردی
پت و پت کنان گفت ما چیز میکنیم
گروهی تشکیل میدهیم
متشکل از تعداد دانش آموز گدرتمند
هرکی مخالفت کرد میزنمش
ایزی ایزی تامام تامام
هیچی فقط. دیدم یارو افتاده رو زمین کف میاره بالا
صدا اسب میده
نوبت من رسید
گفتم بسیار راحت است کاری می کنم در دو روز کل مدرسه عکس حضرت آقا بچسبونن روی لباسشون
گفت احسنت چگونه
گفتم قرعه کشی میکنم
گفت قرعه کشی چی
قانون میگذارم هرکه عکس آقا روی پیراهنش چسباند یه قید قرعه شماره یکی از خواهران به وی اهدا خواهد شد
هیچی فقط دیدم یکی افتاده زمین داره خون بالا میاره
صدای گورخرم میده