از صبح که از خواب برخاستم انگار تمام کارها مثل کلاف سردرگمی بودند که یک آدم با حوصله می خواست تا این کلاف را سرنخ کند. نزدیک سال تحویل است و این نکته درست نقطه ی عطف بهانه ی من شده که همه ی کارها و تنبلی هایم را بگذارم به پای خانه تکانی ! و هر بار این جمله را باخودم تکرار کنم(بلاخره که خونه تکونی میکنم)!
و اینگونه می شود که کار روی کار تلنبار می شود و تنبلی با چشم سفیدی کامل آدم را حصار می کند. اما نمی دانم یکباره چه شد و نشد که در اوج تنبلی سر و کله ی جنم زنانه ام پیدا شد و تمام کارهایی که این چند روز به تعویق افتاده بود را ، یک ضرب تمام کرد و این منِ کار به فردا موکول کن را، حسابی شگفت زده کرد. البته بدا بر جنبه ی منفی مسئله که این جَنَم زنانه خساراتی هم در پی داشت ؛ که در پیچیدگی کارها و خستگی هایم امروز حتا نتواستم یک کلمه بنویسم و بدتر اینکه نتوانستم حتا یک خط کتاب بخوانم!
۱۵ اسفند ۹۹