مریم پنج ساله بود که برای اولین بار کلمه «حرامی» را شنید.
چه شروع غافلگیرکنندهای.
قصه با امید دختر کوچولویی شروع میشود که یک دنیای زیبا برای خود ساخته است، ولی دست هنرمند خالد حسینی این دنیا را با شیبی خاکستری میکند که پس از خواندن رمان قلب خواننده مچاله میشود.
داستان مدام بین امید و ناامیدی رفت و برگشت دارد.
هیچ رأی قاطعی صادر نمیکند و خواننده را تنها با یک سری اتفاق مواجه میسازد.

تفسیرها به هیچ وجه خارج از حوصله نیست و صحنهها در موجزترین و اثرگذارترین حالت ممکن انتقال پیدا میکنند. همانطور که همیشه، تاریخ سیاسی ردپایش را در رمان به زیبایی نمایش میدهد و حتی در آنجا نیز رأیی صادر نمیشود.
حتی وقتی مریم به همراه مجاهدی که قصد اعدام او را دارد، دیده میشود، کمی از سفیدیهای روح مهاجم، هرچند اندک، نمایش داده میشود.
نویسنده بهطور هنرمندانه روی مرزها حرکت میکند و این امر باعث میشود خواننده مدام به فکر فرو رود که آیا مشکل دین است؟ جغرافیاست؟ ابرقدرتها هستند؟ یا چیز دیگری؟ و همین باعث میشود این رمان به صورت یک شاهکار هنری باقی بماند، انگار تابلویی باشد که به آن خیره شدهاید، بدون اینکه رأیی را به نمایش گذارد.