گاهی آدم دلش فقط کمی آرامش میخواهد...
نه قرص، نه دکتر، نه حرفهای تکراری. فقط یک فنجان چای داغ و عطر یک گل ساده.
برای من، اون گل بابونه بود. 🌼
مدتی بود احساس میکردم دنیا رنگش رو از دست داده. نه انرژی داشتم، نه دل و دماغ کاری. صبحها بیدار میشدم و دلم میخواست دوباره بخوابم تا شاید روحم کمتر خسته باشد.
تا اینکه یه روز مادرم با لبخند گفت:
«یه چای بابونه برات دم کردم، بخور دخترم، دلت باز میشه...»
همون لحظه بوی لطیف و گرم بابونه پیچید توی خونه... بویی شبیه آغوش، شبیه خاطرات آرام کودکی.
اولین جرعه رو که نوشیدم، انگار دلم نرم شد.
بدنم سبک شد، چشمام آروم گرفت، و ذهنم از اون آشوب خسته بیرون اومد.
اون روز فهمیدم درمان همیشه توی داروخونه نیست،
گاهی توی گل کوچکیه که از دل زمین میرویه و با عشق آرامت میکنه.
از اون روز به بعد، هر وقت احساس بیحالی و بیانرژی بودن میکنم، به خودم میگم:
"یه استکان چای بابونه بخور، دنیا دوباره قشنگ میشه..."
بابونه برای من فقط یه گیاه دارویی نیست،
یه یادآوریه که حتی در خستگی مطلق، هنوز چیزی توی دنیا هست که میتونه آرومت کنه.
یه گل ساده، با قلبی زرد و لباسی سفید،
که یادم میندازه آرامش همیشه در سادگی پنهانه. 🌿✨