پارت چهارم.+
+بهتره قبل از اومدن فکرهاتو کرده باشی،ببینم تو چیزی برای از دست دادن نداری؟خوشم نمیاد بعدش بیای بگی پشیمون شدم و منم مجبور بشم اون روح خوشگلتو ازت بگیرم.
_ فکر نمیکنم فرصتی برای پشیمونی من باشه من خودم رو برای همه چیز اماده کردم،چیزی هم برای از دست دادن ندارم. و من حتی اینو هم میدونم هرکاری یه بهایی داره و برای انجامش هیچ ترسی ندارم.
+خوبه دختر شجاعی هستی،معلومه انتخابت رو کردی.نوشیدنی چیزی میل داری برات بیارم؟
_نه ممنون. ببینم شما باهمه مشتریانتون اینجوری هستید؟
+معلومه که نه،ولی اونایی که خاصن آره.جادوگر اینو گفت وبه آتریس چشمک زد.
_خاص؟!! منظورت چیه؟میشه واضح تر توضیح بدی؟
راوی:
جادوگر توی دلش گفت:دختره احمق نمیدونی وجودت چقدر برای من مهمه وگرنه صبر نمیکردم تا بیای وبهت احترام بزارم اونم بعد از این همه وقت منتظرگذاشتنم بعد رو به آتریس کردم و بالبخند گفت:
+خب تو فرقت اینه که دختر مصممی هستی رسیدن به هدفت برات مهمه من شجاعت رو در تو میبینم تو
_اها.یعنی این هیچ منفعتی برای شما نداره؟
+اون که داره. بالاخره باید برای بدست آوردن یک سری هدف ها باید یه سری چیا رو فداکنی . مگه بهت نگفتم خوب فکراتو کن و درضمن کاری هست که فقط تو از عهده انجامش برمیای.ببین این یه معامله است.من به تو کمک میکنم تا خلاص شی،تو هم به من کمک میکنی.
_راستش داشت تعریفات باورم میشد،به هرحال این چه کاریه که جادوگری مثل تو به آدمی مثل من نیاز داره؟خنده دار.
+خب بخند،تو خودتو خیلی دست کم میگیریا،ماقرار باهم سرنوشت خیلی هارو تغییر بدیم. فقط برای شروع من به این احتیاج دارم.