در ساختمان قدیمی اجارهنشینها، اوضاع همیشه یک جور نبود؛ هر روز یا لولهای میترکید، یا سقفی چکه میکرد، یا دعوایی بین همسایهها بالا میگرفت. اما چیزی که همیشه مثل یک ساعت خراب کار میکرد، قبضها و قسطها بود.
یک روز صبح، مثل همیشه، همه در حیاط جمع شده بودند. مدیر ساختمان، که با دفترچه قبضهایش وسط حیاط ایستاده بود، با صدایی بلند گفت:
«برق قطع شده! چرا کسی قبضها رو پرداخت نکرده؟»
همه به هم نگاه کردند. یکی گفت:
«من گفتم بابام پرداخت کنه!»
دیگری غر زد:
«فکر کردم نوبت آقای دماوندیه!»
و نفر سوم، که همیشه حواسش به کارهای دیگر بود، گفت:
«قبضها توی کشوی من مونده بود... ببخشید!»
این دعواها ادامه داشت، تا اینکه یکی از ساکنان جدید ساختمان، خانم کمالی، که همیشه آرام و باوقار بود، پیشنهاد عجیبی داد. او گفت:
«چرا از پرداخت مستقیم استفاده نمیکنیم؟ اینجوری دیگه هیچکس چیزی رو فراموش نمیکنه.»
بقیه ساکنان که انگار چیزی از حرفهای او نمیفهمیدند، با تعجب پرسیدند:
«پرداخت مستقیم؟ این دیگه چه جور چیزییه؟»
خانم کمالی با لبخند توضیح داد:
«خیلی سادهست! قبضها بهصورت خودکار از حساب بانکی همهمون پرداخت میشه. دیگه لازم نیست دنبال قبضها بدویم یا منتظر باشیم کسی وظیفهش رو انجام بده.»
آقای دماوندی، که همیشه مخالف هر تغییری بود، با شک و تردید گفت:
«یعنی چی؟ یعنی یه چیزی از حسابمون کم بشه، بدون اینکه خودمون دست به کار بشیم؟»
خانم کمالی خندید و گفت:
«دقیقاً! ولی خیالتون راحت، این سیستم هوشمنده. خودش حواسش هست که قبضها درست و بهموقع پرداخت بشن.»
چند هفته بعد، ساختمان اجارهنشینها رنگ آرامش به خود گرفت. دیگر کسی دعوا نمیکرد که چرا قبض آب پرداخت نشده یا گاز قطع شده. حتی آقای دماوندی، که همیشه به پرداخت مستقیم بدبین بود، با رضایت گفت:
«این خانم کمالی خیلی چیزها رو درست کرد. دیگه لازم نیست هربار دفترچه قبضها رو توی جلسات بیاریم!»
در یکی از جلسات ساختمان، همه جمع شده بودند و مدیر ساختمان، که حالا هیچ دغدغهای بابت قبضها نداشت، لبخندزنان گفت:
«بهنظرم این پرداخت مستقیم معجزهای برای ساختمون ما بود. حالا اگه یه نفر سقف رو هم درست کنه، همهچیز عالی میشه!»
و اینگونه، ساختمان اجارهنشینها، با همه چالشها و مشکلاتش، توانست یک گوشه کوچک از زندگی روزمرهاش را با کمک یک سیستم ساده و هوشمند آرامتر کند.