دکارت می گوید من موجودی ناقص، ناتمام، فانی و متناهی هستم.
حال آنکه تصوری از موجودی کامل، نامتناهی، جاودانه، و اتم و اکمل دارم. و این را با هیچ تجربهای ادراک نکردهام.
پس این قابلیت تصور کردن چنین موجودی، مثل امضای یک صنعتگر، در ذهن من است، که این را خود خدا در ذهن من قرار داده است. و لاغیر!
این موجود کامل باید وجود داشته باشد تا آگاهی از وجود خود را در ذهن من قرار دهد.
" این شد اثبات وجود خدا توسط دکارت "
و اما حرف من این است که :
این تصور از موجودی بینهایت و اتم و اکمل، تصوری واضح و شفاف نیست.
حتی ما واقعا معنیِ مفهومِ [ نامتناهی ] را نمیدانیم.
و درک ما از [ نامتناهی ] ، { خیلی خیلی خیلی خیلی زیاد } است، و واقعا معنای [ نامتناهی ] را نمی دانیم.
موجودی که قدرت بینهایت دارد یعنی چه؟
ما چه تصوری از قدرت نامتناهی داریم؟
تصور ما، قدرت خیلی زیاد است، اما نه نامتناهی!
آگاهی بینهایت واقعا و دقیقا چیست؟
و اینکه باز هم به اعتقاد من، این ترکیب موجودی چنین و چنان که مبنای آن، برهان ONTOLOGICAL میباشد، یک تعریف ناشی از تجربه است.
ناشی از ادارک متضاد ها.
و واقعا معنای دقیق [ نامتناهی ] را نمیدانیم.
و اصلا قابیلت ذهن ما این توانایی را ندارد. ( با درک فلسفه کانت، این ادعا روشن تر می شود.)
پس این تصور که از [ نامتناهی ] در ذهن داریم، اعتباری ندارد، چون مبنایش تجربه است و فرایند ذهنی که البته نهایتا به شناخت منتهی نمی شود.
پس دکارت چه چیزی را اثبات کرده؟
( بعلاوه اینکه ایمانوئل کانت، بعد ها، نقدی اساسی بر برهان هستیشناختی آورد، که بنیاد این برهان را از هم پاشید، برهانی که ابداع آنسلم قدیس بود و مبنایی برای اندیشهی دکارت! )
محمد عرفان نوحهخوان ?️?