انسان ها دروغ اند، وجودی نقاب وار که آب و گلشان رنگ و بوی غربت دارد و هیچ گاه نمیتوان شناختشان، حتی اگر برادر باشند...میدانید..انسانها حتی خودشان هم از شناخت خودشان عاجزاند...!
اما چیزی که در همه ی انسان ها شناخته شدست، کوریست! ..آنها نمیبیند.... نه نگرانی هایتان را..نه لطف هایتان را..نه محبتتان را...و نه حتی وجودتان را...!
و نمیشوند... حرف هایتان را، افکارتان را،و احساساتتان را...
آنها فقط انتخاب میکنند، خودشان را، و مترادف میکنند، تضاد هارا..
انها، لطف را سیاست مینامند و عشق را زلت.... و هر کس چشمانش را باز کند اورا افسرده صدا میزنند، فردی سرد شده و یخ زده...اما این یخ نیست، این اتش است! آتشی که دلیل تمام سوختگی هایت است و تو شاید هرگز متوجهش نشی..متوجه این منجلابِ گران، که ان را به اختصار، زندگی مینامند...
منجلابِ شعله وری که از ابتدای زندگی درآن فرو میروی و هرلحظه سوختگی ودرد های طاقت فرسایی بر قامتِ روحت میزند ولی تو سر به آسمان میکنی و از بلبل و خورشید و رنگین کمان لذت میبری! و هرکه سر به زیر انداخت و تنِ تا کمر فرورفته ی خود را دید، افسرده مینامی... و تازه هنگامی که چشمانت زیر گِل میرود، آنگاه به سراب بلبل و پروانه پی میبری!
مرگ حق است و البته زیبایی این جهان کرخت، که خفته و بیدار، دچار آن خواهند شد. ولی این تویی که انتخاب میکنی زندگی را چگونه ببینی... منجلابی که هرساله بالاتر میاید تا در اخر نفست را بگیرد، یا بلبل و پروانه ای که به محض گیرکردن دستانت در گِل بر پیشانی ات مینشینند.. و تو فکرمیکنی با تو دوستند و به تو محبت میورزند!...
اما هیچ دوستی واقعی نیست، آنها فقط غریبه ای هم سنگر هستند...
#بیگانه_میم_الف