بیگانه.·۱ سال پیشمن و تنهایی و خیالتساعتی هست که تورا بیشتر دوست دارم...همانند اشک هایم که ساعاتی گونه هایم را بیشتر دوست دارند یا لب هابم که گونه هایت را...و قسم به شومی همان…
بیگانه.·۱ سال پیشاگر غم نبود...آسمانی خورشیدی و آبی...خنده های از ته دل..هیچ دغدغه ای نبود...هیچ چشم گریانی یا دل شکسته ای پیدا نمیشد و همه خوشحال بودند..چه ظاهر زیبایی..…
بیگانه.·۱ سال پیشفراموشی..فراموش کردن دست انسان ها نیست، دست آن تکه از مغز است که تو هرگز نمیدانی دقیقا کجاست... سطل زباله خاطرات قدیمی یا قهوه خانه ی افرادی که دوست…
بیگانه.·۱ سال پیشغروب جمعهغروب سردیست..درست مثل سردی دستانت..و وداع قرمز خورشیدی که هرروز سخت است، اما این روز ها سخت تر...جمعه ها بی رحمند...غمی آشنا که نمیتوان دوس…
بیگانه.درنامـهای به تو که نمیخوانی·۱ سال پیشمن ماندم و خودمگفتی بدون من هم قلبت تپش دارد...درست میگفتی...تپش دارد، اما این تپش کجا و آن تپش کجا...همچو پروانه، خودت آمدی، دست نیافتنی بودنت را به نمای…
بیگانه.·۱ سال پیشاز زبان شمع...میسوزی و میسوزم، میگریی و میگریم، تباه میشوی و تمام میشوم...روزهارا به انتظارت لب پنجره، آتش دل زنده نگه میدارم تا بیایی...از پشت شیشه، پرو…
بیگانه.·۱ سال پیشفرزند باران~حس میکنم بیگانه ام...نسبت به همه چیز.. نسبت به این دنیای عجیب...حس میکنم به اینجا تعلق ندارم و از ساکنانش بیزارم..حس میکنم چیزی گم کرده ام…
بیگانه.·۱ سال پیشمنجلابانسان ها دروغ اند، وجودی نقاب وار که آب و گلشان رنگ و بوی غربت دارد و هیچ گاه نمیتوان شناختشان، حتی اگر برادر باشند...میدانید..انسانها حتی…