الهه حیدرپور
الهه حیدرپور
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

غَم

غم، این غولٖ غربتیٖ قوی که از قعر قلعهٔ غبارگرفتۀ قیرگونش، قاطرِ فاسدِ غاصبش را هِی کرد و بی قوم و قبیله، بر قیصرِ قصرِ غِنا، یک‌تنه قشون کشید.
سوارانِ سپاهِ سرور و سرمستی، سُمِ سُتورانْ سوهانْ ‌کشیده، سپید‌جامه پوشیده، سیاه‌سُرمه بر چشم پاشیده، صور ستیزه سردادند و سَر دَرِ سرای صنع صف کشیدند.
کولیِ کریح کک‌زدۀ کچل، با کلاه چرکین بر سر، کابوسِ کیاستٖ سواران، یکه‌تاز کامْران، مقابل سپاهیان، کیسۀ کثیفش را تکاند و گرد غصه بر همگان فشاند.
مردانِ میانۀ میدان، مأمورانِ ممالکِ شادمان، ماست‌ها کیسه کرده، به مرض مادام‌العمر مالیخولیا مبتلا شدند.
اهریمنْ آهنگ آرمیدن و آسودن در آستانِ آبادانِ آرامشِ آدمیان آواز داد؛
خیمۀ خاکی، خانۀ خویشتن ساخت و خورجین خر بی‌خردش که خرمن خوشه‌های خشم و خروار خمره‌های خستگی بود را خزانۀ دولت خواند.



دانش‌جوی جامعه‌شناسی شیفتهٔ شمس‌شناسی دوستدار کلام و کلمه نویسندهٔ کتاب و دکلمه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید