قهوه، این تلخٖ طاقتفرسایٖ تخس، به طرفةالحیلی تنبانٖ تنگٖ قیطونیاش را بر هیکل نکرهٔ چندتُنیاش ورکشید و از رختوریخت کولیمنشش، بهتمثال یک مهندس شستهرفتهٔ کاربلد، تغییر چهره داد.
سرانجام بهدلیل بیکفایتیٖ چایچیان، بیمبالاتیٖ جارچیان، دسیسهچینیٖ آبدارچیان و زرنگیٖ کافهچیان، اسب افسارگسیختهٔ کودتاچیان، سوارٖ سرسختٖ سینهچاکٖ تمدنش را بر چای بیچارهٔ چلمنگ برتری داد و تاج و تخت پادشاهیاش را چُلید.
با بهدستآوردن یک قاشقٖ غذاخوری مشروعیت، یک فنجان مقبولیت و به میزان لازم محبوبیت، برای خود خانواده تشکیل داد و صاحب چند بچه اسپرسو و نوه لته شد تا ستونی زیر سقف تداوم نسلش ساخته باشد.
با موروثیشدن حکومت در خاندان و خانوادهٔ قهوه، چایدوستان و چاینوشان در چاه ویل دنیا ویلان گشته و از سریر سرور سروری فرو افتادند.