گاهی باید ساخت، گاهی باید خراب کرد، و گاهی باید فقط و فقط آن اشتباه را پاک کرد. خطایی که بعد از حدود دو هفته برایم آشکار شد. شرم بر انگشتانم که بی ملاحضه، آن واژههای بی روح و صرفا ماشینی را بر روی صفحه مانیتور ثبت کردهاند. شاید دیر فهمیدم، شاید دیر از حقارتی رها شدم که هویت قلمم را بلعیده بود. اما برای رشد کردن، برای آغاز یک مسیر حرفهای تازه، باید رو به جلو قدم برداشت؛ حتی اگر لغزشهای کوچک و بزرگ در زیر نخستین گامها حس شده باشد. دشوارترین بخش هر شروع تازهای، خود آغاز آن مسیر نیست، بلکه مواجهه با اشتباهاتی است که خواسته و ناخواسته، از ذات وجودیِ انسانیمان برمیخیزد و در ادامهی مسیر، خودشان را زیر چرخهای پیشرفت میاندازند.
روزهای اولی که قرار بود وارد حرفه تولید محتوا شوم، بیشتر از هرچیز مسائل مالی را سبک و سنگین کرده بودم. با خودم می گفتم، با این تکنولوژی جدید و تازه نفس، چقدر راحت میتوان نوشت، تحریر کرد و تحویل داد. نه اینکه از فضای نوشتن دور باشم. سالهای دور، آنقدر دور که حافظهام یاری نمیکند، برای تخلیه احساساتم قلم و دفترم را برمیداشتم و مینوشتم، سیاه میکردم و سیاه. البته حالا که فکرش را میکنم نوشتههایم آنقدرها هم که لاف میزنم سیاه نبودند. بیشتر یک قلم فرسایی آرام و دلنشین بود. گاه گاهی هم آن زمان که در یک کافی نت مشغول به کار بودم مقالات دانشجویی را تهیه و تنظیم میکردم، با جست و جو بین سایتهای متفاوت و زیاد برای رسیدن به یک مقالهی منسجم و پرمحتوا در راستای موضوع ارائه شده.
اما حالا، با چند کلیک ساده، چند ایده تکراری و «ابزاری» چون بندهای بی چون و چرا در خدمت؛ میتوان بسرعت نوشتهها خلق کرد و تنها کاری که میماند ضرب کردن تعداد کلمات دیجیتالی حک شده درنرخ پول توافق شده است. نوشتهها و کلماتی بی روح، بیهویت، بی من. لحظهای درنگ باید میکردم، من برده و ابزار تکنولوژی شدهام؟ بردهی سرعت و درآمد؟ شاید همهاش از ترس عقب افتادن بود. شاید رقابت با کاربران متعدد. شاید هم فقط دستپاچگی یک تازه کار در حرفه جدیدش، برای زودتر دیده شدن.
همه چیز از یک نگاه دوباره به اولین مقالهای که تهیه کرده بودم شروع شد. محتوایی که روزی با افتخار، صرفا برای ایجاد یک رزومه کاری و البته بیمهابا به پایان رسانده بودم و با کلی ذوق و شوق در سایت ویرگول منتشرش کرده بودم. «نوشتهام چقدر بیجان افتاده روی این صفحه مانیتور» اولین جملهای که با خواندن نصف و نیمهی نوشتهام به خودم داشتم میگفتم. اصلا مگر میتوانم ادعا کنم که این نوشته مال من است!!!
سوالات پی در پی ذهنیام داشتند دیوار توهم خودستایی را با ضربات پتک به مخروبهای خاموش تبدیل میکردند. چه حرفی بالاتر از اینکه ذهن خوانندگان آن دو مقاله را با نوشتهای بی روح آزرده بودم. گرچه تعداد خوانندگان آن دو متن بیشتر از انگشتان دستانم نبود. اما فکر به اینکه ذهن آنها را با کلماتی خام و بیروح درگیر کرده بودم داشت به هویت من و قلمم ضربه میزد.
نوشتن، صرفا چیدن واژهها کنار هم نیست؛ تعهدی است به جان مخاطب، به ذهنی که قرار است لحظهای حتی چند مکث، در واژههایم درگیر شود.

بعد از دریده شدن پردهی توهم، جملهی تلخی بود که بارها در سرم میپیچید: «اصلا مگر میتوانم ادعا کنم که این نوشته مال من است!». حالا زمان کنار کشیدن نیست، باید تصمیم بگیرم که دوباره بنویسم. نه برای رزومه، نه برای دیده شدن، بلکه برای خودم. برای مخاطبی که شاید هیچوقت نوشتهام را نخواند، اما اگر سری در نوشتههایم فرو برد، زمزمهی انسانی واژههای آن را بتواند لمس کند.
نوشتهی «فریلنسری» اولین قدم بعد از یک خراب کاری بزرگ بود. نه یک مقالهی حرفهای، نه یک محتوای بازاری، بلکه روایتی دلی از تجربهای واقعی. از تنهایی پشت میز، از انتظاری برای یک پاسخ، از سیاهی و تردیدهایی که هر فریلنسری دارد تجربهاش میکند.
نوشتم تا یادم بماند که نوشتن یعنی لمس کردن، یعنی انتقال حس از لابلای کلمات درهم تنیده شده، نه صرفا یک مشت اطلاعات خشک و بی هویت.
با آن نوشته بخشی از هویتم را پس گرفتم، نه از هوش مصنوعی، بلکه از خودم، از آن بخشی که در هیایوی سرعت و درآمد گمشده بود. حالا باید هویت قلمم را حفظ کنم، با هر واژهای که مینویسم و با هر متنی که خلق میکنم. باید بتوانم پس از پایان هر نوشتهای به خودم بگویم: «این نوشته مال من است».
اکنون من و قلمم به یک هویت مشترک رسیدهایم و آن اشتباه نامیمون را زمینه سازی برای آغاز این درک جدید میدانم. نه اینکه از اشتباهم راضی باشم، اما از پذیرش و درک کردن حقیقت خوشحالم.
نوشتن برایم معنای دوبارهای پیدا کرده، نه صرفا به بعنوان یک حرفه، بلکه بعنوان یک تعهد به خودم، به قلمم و به هویت انسانیام. تعهد به مخاطبی که شاید هیچگاه نوشتهام را نخواند، اما اگر خواند باید ردی از هویت انسانیام را در آن ببیند.
از این پس، هر متنی که خلق میکنم، باید صداقت کلماتم را در خود به همراه داشته باشد. نه صرفا برای تحویل دادن و پر کردن صفحه، بلکه برای احترام به ذهن کسی که خواندن را انتخاب کرده است.
این مسیر ادامه دار که انتخاب کردهام باید با این جمله همراه باشد:
از یک شروع بد، فقط یک چیز به وجود آمده؛ تعهدی تازه به نوشتن، به هویتم و به ذهن انسانی که در آن سوی نوشتههایم ایستاده.
