Raharadmehr
Raharadmehr
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

«احساسات اکیکلی »


میدانی چرا ماه من صدایت میکنم؟
چون همانند ماه هروقت که تورا میبینم لبخند عمیقی روی صورتم شکل میگیرد .
عکست را که میبینم سرخوش میشوم اخم هایم باز میشود .
به تو که فکر میکنم برگ های زرد یکی پس از دیگری سبز میشوند. احساس میکنم روحم را شکوفه های صورتی در بر گرفته اند و بعد روحم به سمت ابر ها به پرواز در می آید.
آخ صدایت، از صدایت نگفته ام برایت ، که هر موقع در گوشم میپیچد می‌غلتد و در رگ هایم جاری میشود .
این روز ها تمام فکرو ذهنم تو شده ای که کجا هستی ، حالت چطور است، مراقب خودت هستی ، مبادا بگذاری دلت بگیرد .
نمیدانم چطور شد اصلا کی اتفاق افتاد اما در دلم جا خوش کردی ذره ذره نفوذ کردی و تمام وجودم را از خودت پر کردی آنقدر که اگر ازتو بی خبر باشم بهانه گیر میشوم آن وقت هست که تک تک سلول هایم خواه ناخواه انتظارت را میکشند.
و حالا تو بخشی از من هستی به من مربوط میشوی.
تو به زندگی ام آمدی درست همانجا که فکرش را هم نمی‌کردم .
قبلا گفتم اما دوباره هم میگویم من با تو می رویم ،میشکفم از نو .
قبل از اینها کلمات برایم معنی خاصی نداشتند فی البداهه چیز هایی سرهم میکردم برای شخص خیالی ام اما حالا با تو کلماتم رنگ دیگری گرفته اند انگار قشنگتر شده اند .
مگر چند تا آدم قرار است در زندگی ام بیاید که اینهمه حس خوب به من بدهد ؟
من دلم نمی‌خواهد هیچوقت این احساسات اکیکلی بخواهد رویش خط و خشی بیوفتد چه برسه تمام شود.


رها رادمهر _

عشقزیباییلبخندنفوذ
کلماتی که به ذهنم می آیند.?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید