ویرگول
ورودثبت نام
Raharadmehr
Raharadmehr
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ ماه پیش

« اولین دیدار »

اریک عزیزم سلام مدتهاست که برایت نامه ننوشته ام این بار میخواهم از اولین باری که هم را دیده ایم برایت بگویم:

چقدر شگفت انگیز بود دیدنت ، تا خودت را نمیدیدم باورم نمیشد که چنین آدم قشنگی هم وجود دارد، وقتی تو را دیدم باز باورم نمیشد که واقعی است یا در خیالاتم به سر می برم!

گیج شده بودم من داشتم آدمی را میدیدم که بارها در خیالاتم فقط تصورش را کرده بودم برایم عجیب بود که حال دارم در واقعیت او را میبینم .

_

درآغوشش که گرفتم در پوست خود نمیگنجیدم از ذوق در آن لحظه تمام غم و غصه ام را فراموش کردم و خود را در آغوش مردی شگفت انگیز سپردم مردی که سالها آرزویش را داشتم .

همانجا بود که متوجه شدم چیزی در قلبم شعله ور شد من دلداده و دلباخته اش شدم و حالا بیشتر از قبل دوستش میدارم رسماً روح و جسم هایمان برای هم شده اند . قلب هایمان با نخی نامرئی بهم وصل شده اند و دیگر جدا شدنش غیر ممکن است .

من اریک را دوست دارم این احساسات را دوست دارم و با هیچ چیز عوضش نمی کنم.

شگفت انگیزدوستدیدارعشقتکیه‌گاه
کلماتی که به ذهنم می آیند.?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید