ویرگول
ورودثبت نام
Aida G
Aida Gبرای بقا در صنعت کار میکنم ,ولی برای روحم مینویسم.
Aida G
Aida G
خواندن ۱ دقیقه·۲ روز پیش

🌙 داستان کوتاه | «تپش قلب فلسفی»

امروز صبح مثل همیشه با صدای آلارم بیدار شدم؛ همان آلارمی که همیشه وسط خواب‌های مهم زندگی سر درمی‌آورد. چای ریختم، صبحانه خوردم و همه آرایشم را مثل یک سامورایی مینیمال در دو حرکت خلاصه کردم: ضدآفتاب و رُز لب کمرنگ.
بیرون هوا پاییزی بود؛ ابری، خاکستری، و آن‌قدر آلوده که انگار شهر دارد آه می‌کشد. بخاری ماشینم خراب است و، صادقانه بگویم، هیچ چیز انسان را به واقعیت زندگی برنمی‌گرداند مثل سوزی که از بین انگشت‌ها عبور می‌کند. باد می‌وزید، پرچم‌ها تکان می‌خوردند، و من سعی می‌کردم وسط این ترافیک شاعرانه واقع‌بین باشم: «با این روزگار خاکستری باز هم زندگی ادامه دارد، شاید زمستان جبران کند.»

سر راه از سوپرمارکت چند تا تنقلات برداشتم. بعد ناگهان ذهنم رفت سمت فلسفهٔ اقتصادیِ چیپس و شکلات: پدری که جیبش خالی است، چطور هوس کودک را توضیح می‌دهد؟ آیا با منحرف کردن حواس؟ یا با یک درس اخلاقی عجیب؟ عدالت کجاست؟ آیا جهان به قیمت پفک توجهی دارد؟ هیچ‌کس نمی‌داند.

از دیشب تپش قلب داشتم و کل صبح دنبال دلیلش بودم. در نهایت، با کمک هوش مصنوعی فهمیدم عامل بحران قلبی‌ام چیزی نبود جز افراط در دارچین!
امروز تصمیم گرفتم فقط یک لیوان دارچین بخورم. و خب... تپش قلب کمتر شد. ظاهراً فلسفه روز همین است:
گاهی تمام مشکلات عمیق زندگی فقط با کم کردن دوز ادویه حل می‌شوند.

تپش قلبهوش مصنوعیواقعیت زندگیزندگیانسان
۰
۰
Aida G
Aida G
برای بقا در صنعت کار میکنم ,ولی برای روحم مینویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید