Aida G·۱۵ ساعت پیشزمستانِ خشک، دلِ زندهامروز هوا سرد است، اما هنوز خشک.آسمان آبیست و ابرها سفید و پنبهای.بادِ سرد و سوزدار، خشک و تند، مثل شلاق به صورت میخورد.ابرها با شدت باد…
Aida G·۲ روز پیشسفیدِ آرامامروز صبح، اولین برف زمستان بارید؛ خیلی کم، اما آسمان فوقالعاده زیبا بود.ابرهای پنبهای و نرم به چشم میخوردند و میان آنها، تلالوی نور خو…
Aida G·۳ روز پیشآیا فکرها اتفاق را صدا میزنند؟امروز از خواب که بیدار شدم حس عجیبی داشتم؛ سرحالی و خوشحالی خاصی درونم موج میزد، انگار از قبل میدانستم قرار است اتفاقهای خوبی بیفتد.عجیب…
Aida G·۴ روز پیشوقتی زمان در آینه مکث میکند (ادامه)امروز، برخلاف همیشه، وقتی از خواب بیدار شد دیگر هیچ رویایی به خاطر نمیآورد.اما انگار به دیدن رویاها عادت کرده بود، به دیدن نشانهها خو گرف…
Aida G·۵ روز پیشوقتی زمان در آینه مکث میکند (ادامه)در خواب، دوباره تصویر آن دشت زیبا و رودخانه را دید؛ اما این بار همهچیز برایش کاملاً آشنا بود. تمام راهها را بلد بود، گویی زمان زیادی در آ…
Aida G·۱۱ روز پیشوقتی زمان در آینه مکث میکند (ادامه)وقتی به آب نگاه کرد، تصویر خودش را دید؛ با همان لباس قدیمی، برازنده و زیبا. اسبی که همیشه در خواب میدید و بر روی آن سوار میشد و از سرعت ت…
Aida G·۱۲ روز پیشوقتی زمان در آینه مکث میکند (ادامه)برای تعطیلات آخر هفته به طبیعت رفت تا روح و روانش نفس بکشد. به دشتی رسید که در آن رودخانهای با جریان ملایم وجود داشت. تا چشم کار میکرد، س…
Aida G·۱۷ روز پیشوقتی زمان در آینه مکث میکند (ادامه)بعد از مدتی به خودش آمد.متوجه شد هنوز در زمانِ فعلی است؛اما انگار آن تصویر را زندگی کرده بود.بار دیگر تکرار شد.اینبار او نی مینواخت؛با هم…
Aida G·۱۸ روز پیشوقتی زمان در آینه مکث میکنداز خواب بیدار شد.مثل همیشه جلوی آینه رفت؛برای اینکه دوباره خودش را برانداز کند و از حضورش لذت ببرد.نگاهی به اندام ظریفش انداخت.موهای مشکی و…
Aida G·۱۹ روز پیشلذتِ چیزهای کوچک در خیابانهای بارانیامروز میخواهم از دو روز پیش بنویسم.با حالِ خوبی بیدار شدم؛ پنجشنبه بود و پر از ذوق. صبحانه خوردم و آماده شدم تا با نامزدم به گردش برویم. ب…