سحر فیضی
سحر فیضی
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

ثروت، موفقیت و شادمانی

اکثر ما دچار این باور هستیم که شادمانی و احساس رضایت ما به میزان ثروت و موفقیت ما وابسته است. ما معتقدیم که هرقدر موفقیت‌های بیشتری کسب کنیم، شغل خوب و درآمد بالاتری داشته باشیم، دارایی ما زیاد باشد، شادتر خواهیم بود.

من این باور را بارها از اطرافیان و نزدیکانم شنیده بودم که اگر خوب درس بخوانید و شغل و درآمد عالی داشته باشید، در زمینه‌های مختلف موفق شوید، خوشبخت خواهید بود.

با این اعتقاد کودکانی تربیت می‌کنیم که دائما در حال پیشروی و رقابت هستند، و چون از داشته‌های خود احساس شادمانی کمی دارند، احساس آرامش نمی‌کنند، شبیه اسب مسابقه در پیست مسابقه پیوسته سرعت خود را افزایش می‌دهند، اما نهایتا با سرخوردگی و نارضایتی مواجه می‌شوند.

افرادی هستیم که دائم روی نداشته‌های خود متمرکز شده‌ایم و به فکر رسیدن به نداشته‌ها در حال دویدنیم.

گوشی بهتر، تلویزیون بزرگ‌تر، آپارتمان شیک و جدیدتر، لباس‌های مد جدید، لوازم آشپزخانه بروزتر و ...این لیست هیچگاه به پایان نمی‌رسد و هر روز آن را با موارد تازه به روزرسانی می کنیم .

و همین موضوع باعث می‌شود تا از آنچه داریم لذت نبریم و احساس رضایت نکنیم، و قدر داشته‌های خود را ندانیم.

آشنایی داشتیم که برای خانواده دو نفره تا حدی خرید می‌کرد که جایی برای انبار آنها پیدا نمی‌کرد، هرچند خانه ای با انبار بزرگی داشتند، و خانه آنها برای زندگی چهار نفر مناسب بود، اما برای اشیای فراوان آنها جا نداشت. و بخشی از اشیای خود را نیز در انبار منزل پدری جای داده بودند.

به همین جهت ایشان مدام تعدادی از اشیا که گاهی حتی مورد استفاده هم قرار نگرفته بود را به فروش می‌گذاشت و بعضی اوقات نیز آنها را به نزدیکان می بخشید تا جا برای اشیای تازه باز شود.

ایشان حتی فراموش می‌کردند که چه چیزهایی خریده‌اند و گاهی از بعضی لوازم و خصوصا لباس ها چند نوع مشابه را بین وسایل پیدا می‌کردند و متوجه می‌شدند که قبلا همین جنس را خریده بودند.

کجای کار اشکال دارد؟ آیا زحمت ما کافی نبوده؟ آیا عوامل خارجی ما را مستاصل می‌کنند، شاید اصلا باور ما مشکل دارد؟

در دوره کودکی همسایه‌ای داشتیم که حکایت آنها را بارها از والدین و همسایه‌های دیگر شنیده‌ام، هرچند خاطره روشنی از آن خانواده ندارم.

در محله خانواده ای پرجمعیت زندگی می‌کردند که شادمانی این خانواده شهره اهل محل بود.

پدر خانواده باربری بسیار زحمتکش بوده، هر شب با خستگی جسمانی حاصل از کار فیزیکی زیاد به منزل بازمی‌گشته، همسرش با وسیله‌ای موسیقی به نام ترکی قاوال که به معنی دایره است، با رقص و آواز به استقبال همسرش در حیاط منزل می‌رفت و او را به داخل منزل هدایت می‌کرد؛ دائم از خانه آنها صدای خنده و شادی می‌آمد. با اینکه سالها بعد خانم بعد از فوت همسرش یک روز به ما می‌گفت که:" خیلی روزها غذای ما نان و پیاز یا نان و ماست بود."

فرزندان خانواده برای رسیدن به موقعیت بهتر، پیوسته در حال تلاش بودند، در مدرسه بسیار سختکوش بوده و از همدیگر کاملا حمایت می‌کردند تا بتوانند شغل و زندگی بهتری داشته باشند. هرچند جزء دانش‌آموزان ممتاز نبودند اما همگی توانستند با تلاش بسیار و حمایت هم، به دانشگاه راه یافته و بعد شغل های خوبی کسب نمایند و زندگی خود را به خوبی اداره کنند.

در همسایگی آنها خانواده بسیار ثروتمندی با خانه ای بزرگ و پررفت وآمد وجود داشت، این خانواده پرجمعیت همه امکانات را داشتند و همیشه چندکارگر نیز در کارها به خانم خانه کمک می‌کردند، آنها نیز تا مدتی شاد بودند اما اختلافات عمیقی بین خانم و آقا در زمینه های مختلف خصوصا تربیت فرزندان و سبک زندگی خانواده وجود داشت، و باعث بروز دعواها و مشکلات عدیده در زندگی می‌شد. با گذر زمان و بزرگ‌شدن فرزندان اختلافات نیز بیشتر شدند و زندگی آنها را کاملا تغییر دادند. خانم خانواده بسیار قدرت‌طلب بود و فرزندان شبیه فرمانده از او اطاعت می‌کردند، مرد زحمتکش خانواده دائما درحال کار و تلاش بود و ثروت هنگفتی گردآوردی کرده بود.

اما در منزل جایگاه شایسته نداشت و فرزندان هیچ حرف‌شنوی از او نداشتند و سبک زندگی و عقاید غیرمسئولانه‌ای در پیش گرفته بودند، حمایت‌های مادر و فرزندان از هم، مرد خانواده را منزوی کرده بود و حتی در مسائل بسیار مهم زندگی و تصمیمات مربوط به فرزندان نظرات او نادیده گرفته می‌شد و مادر که رفتارهای هیجانی او زیاد بود و تحت تاثیر دیگران تصمیمات آنی و غیرمنطقی زیادی می‌گرفت، خانواده را فرماندهی می‌کرد و فرزندان در این بین مسئولیت گریز شده بودند و زندگی باری به هر جهتی ادامه داشت. تنها چیزی که از مجموع این فرزندان و مادر از بیرون دیده می‌شد، اهمیت زیاد به ثروت و مادی گرایی محض در باورهای‌شان بود، گویا غیر از ثروت هیچ ارزش دیگری در زندگی آنها وجود نداشت.

سالها بعد تنها یکی از فرزندان این خانواده وارد دانشگاه شد و توانست شغل داشته باشد.

دخترها ازدواج کردند و بعضی به خاطر همسر ثروتمند ، رفاه مالی آنها ادامه یافت، برخی نیز به خاطر شغل همسر زندگی متوسطی داشتند اما همواره از اوضاع زندگی شان ناراضی بودند. و پسران نیز ثروت پدر را به مرور به باد دادند و به یک زندگی معمولی رسیدند و چون در هیچ زمینه مهارت و تصصی نداشتند، نتوانستند به شغل ثابتی دست یابند.

این تجربه به نظر می‌رسد که اغراق گونه باشد، اما واقعیتی است که در جلوی چشمان ما اتفاق افتاد و شاید درسی برای ما همسایه ها بود.

بعدها در مطالعاتی که داشتم متوجه شدم بنابر دیدگاه‌های روانشناسی مثبت ثروت همبستگی پایینی با سطح شادمانی افراد دارد.

ما اغلب فکر می‌کنیم با کار و تلاش سخت و کسب موفقیت‌های بیشتر و بیشتر به شادمانی و احساس رضایت خواهیم رسید، ما یافته ها نشان می دهند افرادی که شادمانی و احساس رضایت بیشتری از زندگی دارند، تلاش و کوشش زیادی انجام می دهند و نهایتا احساس موفقیت بیشتری پیدا می‌کنند.

برای اینکه شاد باشیم نیاز به موفقیت نیست، بلکه برای موفقیت نیاز به شادمانی داریم.

پس ابتدا بایستی بتوانیم شادمانی و احساس رضایت از زندگی را تقویت کنیم، و بدانیم موفقیت تنها یکی از مولفه‌های بالندگی است، نه همه شادمانی.

احساس رضایتثروتموفقیتشادمانیخاطره
کارشناس ارشد روانشناسی، کوچینگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید