این داستان بر اساس بوف کور صادق هدایت نوشته شده و تنها برای کسانی که با فضای داستان آشنایی داشته باشند قابل فهم است.
-نام
-شغل
-بستگی داره. همکاری کنی میتونه مصاحبه ساده باشه و بعدشم بری توی روزنامه شرحشو چاپ کنی. اما من امثال شما رو میشناسم. پس از همین الان تو فکر جهنم باش.
-خاطر فرزند مبارک اعلاحضرت همایونی قاجاری مکدر شده. سیاهه ای به من دادند که ببینم کی مسئول کشتن زن سیاه پوش بوده. همچنین معلوم بشه که فرنگ دیده ای مثل شما به چه حقی زن لکاته رو کشتی. بعد اون تو چی کاره این ملک همایونی بودی که زدی این دوتا زن رو گور به گور کردی؟
-شما اصلا باید مشخص کنی چرا اول اعترافات خودت اسم جغد کور رو اوردی. چرا به اعلی حضرت گفتی جغد کور؟ خودت رئیس گروه هستی یا دستور میگیری و مینویسی؟
-مقاومت نکن. گاری چی رو هم دستگیر کردیم.
-انگار نفهمیدی کجا اومدی! اینحا دادگاه قجریه. تفهیم و تدهین و تدفین حضرت عالی با خودمه. بیخود مقاومت نکن که پدرتم کاری نمیتونه بکنه. سریعا اعتراف کن.
-خیلی خب. حالا که قهوه قجری رو آوردم میفهمی قدرت دست کیه. گاری چی گفته صادق خان شخصا زن ها رو کشتن و وقتی میخواستن کیف رو دفن کنند یه گلدانی پیدا کردند که ما اون رو توی خانه شما پیدا کردیم.
صادق هدایت که از زبان نفهمی نظمیه بی اعصاب شده درخواست آب میدهد و با تعجب به مستنطق نگاه می کند.
-اتفاقا اونم دستگیر کردیم. میگه اومده دزدی و دیده شما الت قتاله دستته.
-لازم نکرده. باید توبه نامه بنویسی و بگی منظورت از جغد کور پدرت بوده. اون دوتا خانم هم بعدا باهات برخورد می کنم.
-بهتر. کسی که به شاهنشاه توهین میکنه جاش ایران نیست.
و اینگونه شد که صادق خان توبه نامه ای نوشت و از دست مستنطق قجری به بلاد کفر مهاجرت کرد و زندگی او را دگرگون شد و سال ها بعد به شکل مشکوک و عجیبی جان را به جان افرین تسلیم کرد.