صدایی از درون گفت:ای وای عاشورا شد
نفرین براین آسمان سرخ
نفرین براین صحرا
نفرین براین انسانیتی که هیچ از ان نماند
من یراق کش این واقعه هستم تا ابد
صدای باد سوزناک را می شنیدم که می گفت :ای انسان شرمت باد
به باد گفتم چه دیدی ؛گفت:لبانی خشک همچون زمین تکه تکه شده.به انهاگقتیم قطره ای اب زمزم قبل از ذبح به او بدهید اما ....
ای انسان شرمت باد.
ازشنیدن این سخنان از باد پا هایم لرزان شدصدای درونم گفت جلوتر برو اکنون خورشید بالای سر من است بسیار تابنده دراین ظهر عاشورا من به صحرا رفتم
سنگی دیدم که از زیرش خون جاری بود. گفتم ای سنگ:ترا چه شده است گفت من سنگم سخت ترین افریده خدا اما درون من رگهایی از فیروزه وعقیق ،الماس،برلیان است از درون دل سنگ من گاه اب روان وگوارا جاری میشود توچه کردی که از دل من خون جاری شد.مات ومبهوت به او نگاه کردم
گفتم ای سنگ تو ان روز چه دیدی
سنگ گفت:سری بر نیزه که ستایش خالق خود را می کرد
ای انسان شرمت باد
دیگر بدنم سست وبی رمق شده بودلرزشی در تمام وجودم حس می گردم صدای درونم بازگفت طاقت بیار وباز پیش برو
احساس غربتی شدید نسبت به صحرا پیدا کرده بودم.شب شد ه بود سوز سرمای صحرا کمتر از گرمای ان نیست.ستارگان یکی پس از دیگری بیرون امدنداسمان صحرا غرق ستاره شددیگر صحرا با نورزیبای ستارگان وهم امیز نبود بین ستارگان نجوایی شنیده میشد میگفتند او انسان است والاترین مخلوق خدایکی
از ستارگان به طرف آمد زیبا بود
خوب نگاهم کرد خیره در چشمانم شد به اندرونم به صدای درونم خیره شد وگفت تو انسانیتی
صدای دورنم گفت بله من انسانیت هستم ستاره درخشان لبخندی زد وگفت تو ان زمان چه کردی تمام دنیا از مخلوقات واز اسمان واز هر انچه که خد اوند افریده است
خیره به ان شده بود من گیج ومبهوت از ستاره پرسیدم تو چه دیدی ؟ستاره درخشان گفت شکوه وعظمت انسانیت یک انسان را دیدیم صحنه ای زیبا از نبرد روشنی وتاریکی
که نوری همچو ن شهاب سنگ از دل این نبرد پیروزمندانه بیرون
امده نام نور حق نام انسان کامل نام حسین را بر سینه داشت
به بالاها رفت ودر افق ناپدید شد تمام ستارگان به تعظیم بر این واقعه برخاستند
صدای درون من ساکت بود دیگر ارامش گرفته بود دیگر رسالت خود را شناخته بود دیگر من درصحرا احساس غربت نمی کردم
نجوای صحرا برایم اشنا بودصدای باد دران صحرا را می فهمیدم
ومیشنیدم که میگفتند :ای وای عاشورا شد
از شنیدن این سخنان از باد پاهایم لرزان شد.