فرحناز طالبیان·۲ ماه پیشداستان:تقدیرخانه ای ویران شدوسوخت.شعله های آن به آسمان رفت؛خاکستر شد.باد وزید وخاکستر رابا خود برد.خورشید تابان بر زمین سوخته تاخت؛گرم گرم.زمین ترک برد…
فرحناز طالبیان·۳ ماه پیشداستان:(دختری با بالهایآبی)دخترک کوچولو ناز ،توپولی دفتر نقاشی اش را آورد.بازش کردو آرام ورق زدتا رسید به یک صحفه سفید ودرخشان.فکر کرد چی بکشه؟یک دختر کوچولو در سن او…
فرحناز طالبیان·۳ ماه پیشنیمه عریانپسرک کوچک دوساله،نیمه عریان،درحالی که آب ازدماغشسرازیر بودوچشمان پر از اشکش دیدش را تار کرده بود،سعیدر پوشیدن شلوار خود داشت.در ظهر گرم تاب…
فرحناز طالبیان·۵ ماه پیشاو نمی خواستقرار بود با افتادن آخرین برگ درخت چنار کهنسال؛زمستانی بدون باز گشت شروع شود.میلیونها نفر نگران نظاره گر این اتفاق مهم بودند.برگ آرام آرام ا…
فرحناز طالبیان·۵ ماه پیشصدایی از درونصدایی از درون گفت:ای وای عاشورا شدنفرین براین آسمان سرخنفرین براین صحرانفرین براین انسانیتی که هیچ از ان نماندمن یراق کش این واقعه هستم تا…