مامان یادته بچه بودم میگفتی:((دستم را بگیر تا گم نشوی))من الان گمشدم.من الان توی نوجوانی و با یک حس ترس گم شدهام.
حس های عجیبی دارم که نمیشه با هیچ کس در میون گذاشت؛خودم دوست میدارم این موضوع ها را باهاشون در میون بگذارم و صبحت بکنم،ولی از این کار شرمم میآید.
فکر نمیکنم که هیچ کس بتواند واقعا و از تمام وجودش کسی رو درک بکند و هرکس که این جلمه(من واقعا درکت میکنم) را به زبان میاره،بیشتر داره یه دروغ مصلحتی میگوید.
کمکم و به مرور زمان مردم دادن برام بیاهمیت میشن.اینکه مردم درباهی من چی فکر میکنن شاید تا چند سال پیش برای من مهم بود،اما الان دیگه نیست؛اینکه دربارهی من چی فکر میکنن یا از من بدشون میاد،این شخصیت(بنده)است و من خودم رو همینجوری که هستم دوست دارم و آره شاید درکش کمی مشکل بود ولی من همینجوری بزرگ شدم . نتوانستهام تغیر کنم.ولی مهم اینه که من از خودم راضی باشم.من از نوع لباس پوشیدن خودم و نوع زندگی خودمام به عنوان یه نوجوان ۱۴ساله راضی هستم و نظر مردم اصلا مهم نیست.
بعضی اوقات پدرومادرم بهم گوش زد میکنن که:((فلانی رو نگاه چقدر توی کارش مهارت داره بعد تو فقط بلدی بری تو گوشی.))و من واقعا دلم میخواد اینجوری جواب بدم که خب اصلا ربطی نداره و هرکسی توی یه کاری مهارت داره و تو برو از همون فلانی بپرس میتونه یه کتاب ۲۰۰ صفحهای رو توی دو روز بخونه،یا میتونه مشکلات نرمافزاری یه ویندوز رو درست بکنه.و چیزی بیشتری که من رو عذاب میده اینکه پدرومادر ما یا حداقل خود من چیزهای بد دیگران رو نمیبینند و از من تشکری نمیکنن(توقع تشکر هم ندارم چون هرکسی وظیفه داره که یه زندگی سالم داشته باشه)و یا بیان بگن:(وای نگاه کن فلانی سیگار میکشه و مواد مخدر مصرف میکنه. و این خوبی هم در تو هست که سمت این چیز ها نمیری. )مطلب کلام اینکه هیچوقت هیچکس رو با دیگران مقایسه نکنین،چون هرکس هم نقصان داره هم نقطه قوت.و هیچ گاه کمبود های هیچکس رو توی سرش نکوبین.
خب برگردیم سر موضوع اصلی، من از درمیون گذاشتن احساسات با دیگران احساس شرم میکنم و در واقع هیمن الان که دارم این متن رو مینویسم،مردد هستم که آیا از آنان درخواست کنم که این متن را بخوانند.
تازگی ها سکوت کردن رو یادگرفتم،از نظر من(سکوت)بهترین کار دنیا است.وقتی همه دارن چیزی به من گوش زد میکنن سکوت میکنم و هیچ حرفی نمیگم.
پس لطفا سعی کنین سکوت کردن را یاد بگیرد ولی نه همه جا زیرا بعضی جاها اگر سکوت کنی فکر میکنن ضعیف هستی و حقت خورده میشه.
تا دیداری دیگر بدرود؛
بنده.
