یادش بخیر، اون روزا که آقاجونم ازسرکارمیومد، منو خواهر بزرگترازخودم تا صدای بوق ماشینو میشنیدیم با هیجان میپریدم جلوی درحیاط وسوارماشین پیکان زردمون میشدیم،آقاجون میبردمون سرکوچه برامون دوتا بستنی نونی زعفرانی ،(به که چه طعم لذت بخشی داشت،)برامون میخرید بادوتا آدامس خروس نشون که گرد بود، مثل سکه وعکس خروس روش بود،بعد باخوشحالی میومدیم خونه،چقدرخوش بودیم اون روزا،واقعا یادش بخیر،،،صبح که میشد برای مدرسه پول توجیبی میگرفتیم وآقاجون هروقت ظهر کاریاشب کاربود من وخواهرمو باهمون پیکان زردقناری میبرد مدرسه می رسوند وقتی پیاده میشدیم باشوق میرفتیم از پسری که جلوی درمدرسه جعبه اینه داشت کلی خوراکی مثل گندم رنگی ،ماهی کاکائویی وراحتوالحلقوم میخریدم بعد میرفتیم داخل مدرسه، همیشه وقتی ظهر تعطیل میشدیم برمیگشتیم خونه توخونمون مهمون بود مامانم یه سفره پهن میکرد خیلی بزرگ باعشق کنار سفره منشستیمو غذا میخوردیم،هرسال بهمون پیکان زرد قناری میرفتیم مسافرت چقدرخوش میگذشت. الان باحسرت میگیم یادش بخیر،کجاست الان آقاجون،مامان خوبم؟؟؟؟؟؟؟ که باکرونا ماروگذاشتنو رفتن،کجاست اون رفتوآمدهای باعشق؟؟؟؟؟ کجاست محبتو مهربونی؟؟؟؟؟الان دیگه خواهروبرادرها همدیگرا سالی یه بارمیبینن،،،،، اون موقع ها همه چیز خوب بود الان شده عصردیجیتال ومجازی رابطه ها سردشده ،مهربونی ها کم شده هیچکس به کسی رحم نمیکنه سرهم کلاه میزارن چه روزگاران بدی شده دلتنگ اون روزام ،،،،،روزای گذشته، کاش برمیگشتیم به ۴۰ سال پیش وتوهمون زمان می موندیم وبزرگ نمیشدیم.پایان.