
به نام خدا
پارت بیست و هفتم
در آن سوی مکه، در مدینه، جنگ دیگری در جریان بود، جنگی از نوع شایعه و زمزمههای زهرآلود، که به دستور مشرکان صورت میگرفت.
از طرفی آغاز محاصره اقتصادی قریش فشار قابل توجهی به مدینه وارد کرده بود و بازار مدینه دیگر آن رونق سابق را نداشت.
با اینکه مسلمانان برای مقابله با این تحریم به توسعه کشاورزی، سازماندهی کاروان های تجاری اطراف و ایجاد روابط اقتصادی جدید روی آوردند، اما زندگی همچنان بر آنان سخت می گذشت، چرا که آنان سالها با کاروانهای قریش نفس کشیده بودند و رگهای اقتصاد مدینه، به تجارت با مکه گره خورده بود.
بازرگانی با انگورهای خشکیده در بساطش میگفت:
«کاروان شام یک ماه است که نرسیده...
اگر همین طور ادامه یابد، تا پایان زمستان چیزی برای فروش نداریم.»
زنی با نواری پارچهی کهنه در دست به دخترش میگفت:« امسال جامهی نو نمیخریم عزیزم...
باید صبر کنیم تا راه تجارت باز شود.»"
در این لحظه ابو عامر، با ریشی ژولیده و عبایی کهنه، در میانۀ بازار مدینه ایستاده بود. عصای بلندش را که زنگولهای به سر داشت، تکان میداد و با صدایی رسا و آهنگین فریاد میزد:
«ای مردم! ای فرزندان اوس و خزرج! گوش کنید!
من"راهب" شما بودم، سالها در این سرزمین برای خدایان شما نیایش کردم. اکنون بیایید و از من بشنوید...»
زنگولهها را به صدا درمیآورد و مردم کنجکاو دورش جمع میشوند.
ابوعامر در میان جمعیتی از انصار ایستاد و با اشاره به بازار نیمهخالی مدینه فریاد زد:« ببینید! این همان وعدهٔ رزق و برکت محمد است؟!
قبل از آمدن او، کاروانهای شام و یمن به مکه میآمدند و ما در رفاه بودیم.
اما اکنون... حتی یک کشمش هم به راحتی پیدا نمیشود!
او شما را فریب داده...
به شما وعدهٔ بهشت داد، اما شکمهایتان را خالی گذاشت!»
با حرکتی نمایشی، به سمت خانهی پیامبر و مسلمانان اشاره میکند.
«ببینید چه بر سر شهر ما آورده! محمد این بیگانهها را از مکه به پناهگاه شما کشانده... و حالا میخواهد دختران پاک شما را به عقد آنان درآورند! مگر نه اینکه این مردان غریبه، نه قبیله دارند، نه اصل و نسبی؛ تنها چیزی که دارند شمشیرهای برهنه و آیینهای عجیب است!»
سپس با خشم و تحقیر افزود:
«آیا راضی هستید دختران عزیزتان را به دست کسانی بسپارید که حتی یک ساقه نخل در مدینه ندارند؟! آیندهی آنها چه خواهد شد؟! محمد میخواهد قبیله و نژاد شما را در میان این غریبهها محو کند!
اما افسوس...افسوس که چشمهایتان را بستهاند!»
لحنش را تغزلی و شاعرانه میکند و شروع به خواندن شعری هجوآمیز میکند.
«أَ تَرَكُوا آلِهَةَ الآبَاءِ وَ أَتَوْا بِهِ → لِیَفْرَقُوا بَیْنَنَا وَ یُفْنُوا عَشِیرَتَا
فَوَیْلٌ لِقَوْمٍ وَافَقُوا مُحَمَّداً → وَ وَیْلٌ لِهِ فِی دُنْیَاهُ وَ آخِرَتَا»
مردم با شنیدن شعر، پچپچ کنان واکنش نشان میدهند.
معنی شعر:
«آیا خدایان پدران را رها کردند و او (محمد) را آوردند؟
تا میان ما تفرقه بیندازند و قبیلهمان را نابود کنند.
پس وای بر قومی که با محمد همراه شدند،
و وای بر او در دنیا و آخرتش!»
سپس با چشمانی درشت شده، به جمعیت خیره میشود و پچپچ میکند:
«اگر او راست میگوید، چرا تنها پسران فقیر و بردگان به دنبالش میروند؟ چرا ثروتمندان قریش او را رها کردهاند؟ خودتان قضاوت کنید...»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. جنگ روانی علیه مسلمانان:
· منبع: تفسیر ابن کثیر (ج ۳، ص ۳۵۰)
· نقل قول:
"وَکَانَ الْمُشْرِکُونَ یُرْسِلُونَ الْمُنَافِقِینَ لِلْإِضْرَابِ بَیْنَ الْمُسْلِمِینَ"
"مشرکان، منافقان را برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان میفرستادند."
۲. فعالیتهای تخریبی ابوعامر راهب:
· منبع: السیرة النبویه لابن هشام (ج ۲، ص ۳۲۵)
· نقل قول:
"کَانَ أَبُو عَامِرٍ الرَّاهِبُ یُفْسِدُ أَمْرَ الْمُسْلِمِینَ بِالْمَدِینَةِ وَیَنْشُرُ الْأَشَائِعَ"
"ابوعامر راهب در مدینه به تخریب کار مسلمانان و انتشار شایعات میپرداخت"
۳. تأثیر محاصره اقتصادی بر بازار مدینه:
· منبع: الطبقات الکبری لابن سعد (ج ۱، ص ۲۵۲)
· نقل قول:
"وَاشْتَدَّ الْغَلَاءُ بِالْمَدِینَةِ حَتَّی بَاعَ النَّاسُ مَتَاعَهُمْ"
"قحطی و گرانی در مدینه شدت یافت تا جایی که مردم وسایل خود را میفروختند"
۴. شعر هجوآمیز علیه مسلمانان:
· منبع: الکامل فی التاریخ لابن اثیر (ج ۲، ص ۸۵)
· نقل قول:
"وَأَنْشَدَ الْمُشْرِکُونَ فِی هَجْوِ الْمُسْلِمِینَ: أَتَرَكُوا آلِهَةَ الْآبَاءِ..."
"مشرکان در هجو مسلمانان شعر میخواندند: آیا خدایان پدران را رها کردند..."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ