
به نام خدا
پارت بیست و ششم
مکه در تب و تابِ خلایی عجیب میسوخت.
کوچه های پرجنب وجوش شهر، اینک با خروج تدریجی مسلمانان، چون پیکری بیجان شده بودند. کاروان های تجاری قریش، کارگران و بردگان شایسته ای را از دست داده بودند، و این خلاء را در همه جا میشد حس کرد.
مهمتر از همه، این خالی شدن، ضربهای به اعتبار قریش بود. دیگر بردهها با شنیدن آیات قرآن در گوشهای زمزمه نمیکردند، و دیگر صدای اذان از پشت درهای بسته به گوش نمیرسید. این سکوت، برای مشرکان از هر صدایی ترسناکتر بود.
ابوجهل در مجلس با خشم میغرید:
«آنها گریختند! مانند موشانی که از کشتی در حال غرق میگریزند! اما به کجا؟ به مدینه؟ آنجا نیز درنهایت به دامان ما بازخواهند گشت.»
اما در دلِ بسیاری از سران قریش، هراس عمیقتری جا خوش کرده بود: «اگر این مردم، با آن همه فقر و محنت، حاضرند خانه و کاشانه خود را رها کنند... پس این محمد چه دارد که ما از آن بیبهره ایم؟»
این پرسش، همچون خورهای به جان اشرافیت قریش افتاده بود.
نُفَیل بن خُوَیْلِد — از خاندان بنی عامر — با چهرهای آشفته و دستانی لرزان، در میان سران قریش ایستاد و فریاد برآورد:« حالا چه کنیم؟! این بردگان و فقرا که ستونهای اقتصاد مکه بودند، یکی پس از دیگری رفتهاند! بازارها رو به خاموشی است و کاروانهایمان بیپاسدار ماندهاند!»
سپس با چشمانی گشاد از ترس افزود:« آیا نمیبینید که داریم کنترل همه چیز را از دست میدهیم؟ این فقط یک هجرت نیست... این زنگ پایانِ قدرت ماست!»
ولید با چهرهای برافروخته از خشم و غرور، برخاست و فریاد زد:« حمله کنید! آیا میترسید از این مشتی گرسنه که از ترس، خانه و کاشانهشان را رها کردهاند؟! اگر امروز درنگ کنیم، فردا همین گروهک، بر تمام کاروانهای شما چیره خواهد شد. باید نابودشان کنیم، پیش از آنکه دیر شود!»
ابوجهل با شنیدن پیشنهاد حمله، ناگهان برخاست و با نگاهی آکنده از خشم و تحقیر فریاد زد:« حمله؟! به کجا؟ به مدینه؟! مگر میدانید آنها اکنون چه دارند؟
آنها اکنون دژی از ایمان ساختهاند که از هر دیوار سنگی محکمتر است! ما با شمشیر، تنها را میکشیم، نه باورها را!»
در این لحظه، ابوسفیان که تاکنون ساکت بود، با آرامشی شوم گفت:« راه من را برگزینید... محاصره اقتصادی. گرسنگی، از هر شمشیری برندهتر است. اجازه دهید خودشان، خود را نابود کنند.»
روسا با نگاهی پرسشگر و مملو از تردید، به ابوسفیان چشم دوختند. او سرفهای کوتاه و نمادین کرد و سپس با آرامشی که در آن رگههایی از نگرانی هویدا بود، ادامه داد:« باید چنان محاصرهشان کنیم که حتی یک دینار هم از مدینه وارد یا خارج نشود!
کاروانهایشان را غارت کنید،
مزارعشان را بسوزانید،
بگذارید گرسنگی آنها را به تسلیم وادارد!»
یکی از تجار با نگرانی گفت:« اما این کار، جنگ با تمام قبایل مدینه است...
انصار نیز با آنها متحد شدهاند.»
ابوجهل که با نظر ابوسفیان موافق بود پاسخ داد:«انصار؟! آنان نیز اگر مانع شوند،
با خاک یکسان خواهند شد!»
این جلسه، نه یک پایان، که آغازی بود بر نبردی دشوارتر. نقشهها کشیده شد، خطوط دشمنی مشخص گردید. اما در محاسبهی خود یک متغیر را نادیده گرفته بودند: قلبی که به نور یقین روشن شده باشد، هرگز در تاریکی وحشت، گم نمیشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. خالی شدن مکه و خشم قریش:
· منبع: السیرة النبویه لابن هشام (ج ۲، ص ۲۶۶)
· نقل قول:
"فَلَمَّا أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَسَلَّمَ بِالْمَدِینَةِ وَقَدْ هَاجَرَ إِلَیْهَا الْمُسْلِمُونَ، خَلَتْ مَکَّةُ مِنْهُمْ، فَسَمِعَتْ قُرَیْشٌ صَوْتَ الْقُرْآنِ بِالْمَدِینَةِ..."
"وقتی پیامبر و مسلمانان به مدینه هجرت کردند، مکه از آنان خالی شد و قریش صدای تلاوت قرآن را از مدینه میشنید..."
۲. شورای قریش و طرح محاصره اقتصادی:
· منبع: تاریخ الطبری (ج ۲، ص ۲۲۵)
· نقل قول:
"فَاجْتَمَعَتْ قُرَیْشٌ فِی دارِ النَّدْوَةِ... فَقَالَ أَبُو سُفْیَانَ: حَاصِرُوهُمْ حَتَّی یَمُوتُوا جُوعًا"
"قریش در دارالندوه گرد آمدند... ابوسفیان گفت: آنان را محاصره کنید تا از گرسنگی بمیرند."
۳. گفتگوهای سران قریش:
· منبع: الکامل فی التاریخ لابن اثیر (ج ۲، ص ۶۵)
· نقل قول:
"فَقَالَ أَبُو جَهْلٍ: مَا هَذِهِ الْهِجْرَةُ إِلَّا فُرُوقَةُ الْجَمَاعَةِ"
"ابوجهل گفت: این هجرت چیزی جز تفرقهاندازی نیست."
۴. محاصره اقتصادی مدینه:
· منبع: سبل الهدی والرشاد (ج ۳، ص ۲۲۸)
· نقل قول:
"فَأَحْكَمُوا الْحِصَارَ عَلَی الْمُسْلِمِینَ، وَمَنَعُوا عَنْهُمْ الْأَقْوَاتَ"
"آنان محاصره را بر مسلمانان تحکیم کردند و راه رسیدن آذوقه را بر ایشان بستند."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ