ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده ای در حرم سکوت
نویسنده ای در حرم سکوت« در دنیای کلمات زندگی میکنم و در سکوت، صدای حقیقت را می شنوم.»
نویسنده ای در حرم سکوت
نویسنده ای در حرم سکوت
خواندن ۸ دقیقه·۳ روز پیش

تیغ در پوشش نوازش

به نام خدا

پارت بیست و هشتم

ابوجهل که در تاریکی حجره‌اش نشسته بود، با شنیدن گزارش عملکرد ابو عامر راهب، لبخندی شوم و رضایت‌آمیز بر لبانش نقش بست:« آفرین بر این راهب فرصت‌ طلب! دستش درد نکند، دارد کاری را که ما با شمشیر نمی‌ توانیم، با کلمات پیش می‌ برد.»

همسرش «هند» نگاهی با کنجکاوی به او انداخت و گفت:« این راهب کیست؟ از کجا او را میشناسی؟»

ابوجهل چوب نازک و تیزی را خلال دندانش کرده بود.

بر پشتی لم داد و گفت:« راهب مدینه بود، از وقتی محمد آمده دشمنش شده، تا جایی که از ما نیز کمک میخواست. ما هم پیشنهاد کردیم در بازار علیه محمد حرف بزند.»

سپس با نگاهی زیرکانه به هند گفت:« حالا نوبت توست. به خانهٔ فاطمه برو. با چهره‌ ای اندوهگین و دل‌ سوخته، مانند مادری نگران که برای حالواحوال دختر پیامبر دلتنگ شده. با او همدردی کن... از یاران محمد چنان بد بگو که پدرش را از آنان بیزار کند.

در نهایت باید کاری کنی که فکر کند این همه پچ‌ پچ، از سر دغدغهٔ مردم است، نه از نقشهٔ ما.»

هند با چشمانی که برق نیرنگی در آنها موج میزد، سر تکان داد و پاسخ داد:«چشم. من چنان نقش یک دلسوز را بازی خواهم کرد که خود فاطمه برایم دعا کند.»

و اینگونه، تیغ زهرآلودِ شایعه، در پوشش نوازش و دلسوزی، به سوی حریم خانهٔ نبوت نشانه رفت.

هند به همراه چند زن دیگر از قریش، به سوی حجرهٔ سادهٔ فاطمه(س) روانه شد. خواستند وارد اتاق شوند که ناگهان، اُم‌ سلمه همسر پیامبر، با چهره‌ ای آرام اما قاطع، مسیرشان را سد کرد.

هند با دیدن او، چشمانش را به نشانهٔ خشم و تحقیر غره رفت.

اُم‌ سلمه، بی‌ آنکه تحت تأثیر آن نگاه قرار گیرد، با آرامشی که از عمق ایمانش می‌ تراوید، پرسید:

«ای هند! اینجا، در این گوشهٔ آرام مدینه، چه می‌ کنی؟ و این همراهانت که هستند؟»

هند چهره‌ اش را به رنگ حیرتی تصنعی درآورد و گفت:

«آمده‌ ام دخترمان فاطمه را ببینم. مگر نمیدانی دل ما برای خانوادهٔ پیامبر تنگ شده؟»

ام‌ سلمه با نگاهی تیز و بی‌ اعتماد پاسخ داد:«تو که تا دیروز به خون این خاندان تشنه بودی! این چه دلتنگی ناگهانی است؟»

هند با حرکتی او را کنار زد و به سوی حجره رفت:« این شما بودید که ما را رها کردید... وگرنه ما دل‌ هایمان هنوز با شما گره خورده است! چه گناهی کرده‌ ایم جز دوستی؟

اگر سنگینی خاطرات گذشته بر دلتان مانده...

ما سبک‌ بار آمده‌ ایم.

سپس، بدون توجه به نگاه ریز بین ام سلمه، بی‌ آنکه در بزند یا اجازه بخواهد، همراه زنان دیگر هجوم‌ آور وارد اتاق شد.

فاطمه(س) با دیدن ورود ناگهانی و بی‌اجازهٔ آنان تعجب کرد، سپس با نگاهی آرام و متین، به رسم مهمان‌ نوازی، به آنان سلام کرد.

هند با ظاهری دلسوزانه کنار فاطمه(س) نشست و گفت:

«دختر عزیز پیامبر... چقدر دلتنگت بودیم... برایت میوه‌ های تازه از بازار آورده‌ ام.

با تأملی مصنوعی در چهره‌ ی فاطمه نگاه کرد:«

اما تو را ببینم... چقدر رنگ‌رویت پریده و رنجور شده‌ ای!

این چه زندگی است که برای خودت ساخته‌ ای؟ این حصیربافی را رها کن، این‌ها به درد تو نمی‌ خورد.

بیا، با ما کمی گفت‌وگو کن... ما تنها برای دیدار تو

آمده‌ ایم.»

هند که انتظار داشت فاطمه(س) از سختی زندگی شکایت کند، یا دست‌ کم کنجکاوی نشان دهد، از برخورد آرام و بی‌ تفاوت او کمی به هم ریخت. با عجله سبد میوه را به جلو کشید و با لبی خندان و چشمی نگران گفت: «برای تو آورده‌ ایم، دخترم! تو که میدانی ما چقدر خاطر تو را گرامی می‌ داریم. اگرچه کینه‌ های گذشته هنوز وجود دارد، اما بدان که از تو هیچ ناراحتی در دل نداریم.»

فاطمه با نگاهی که گویی ژرفای قلب هند را میخواند، پاسخ داد:« این میوه ها را به نیازمندتران برسانید؛ ما در ساده زیستی، با پیامبر خدا همراهیم.

هند از این سخن فاطمه اخم کوچکی کرد اما بلافاصله با چهره‌ ای ساختگی از دلسوزی، نزدیکتر شد و در حالی که دستش را به طور نمادین روی دست فاطمه(س) گذاشت، گفت:« فاطمه جان،مادران مدینه نگرانند. می‌ بینیم که این یاران تازه‌ ی پیامبر، چگونه با زنان ما رفتار می‌ کنند. یکی از آنان دیروز در بازار با دخترک یتیمی برخوردی تند داشت و دیگری...

حرفش را قطع کرد. آهی از سر اندوه کشید و با همان لحن نگرانش ادامه داد:« این یاران پیامبر، دکان‌ داران بازار را می‌ ترسانند تا کالاهایشان را ارزان بفروشند. جوانان مدینه شب‌ ها از کوچه‌ ها می‌ ترسند، زیرا آنان با شمشیر های آخته در شهر می‌ چرخند.

سپس اشاره ای به زنِ کنارش کرد و گفت:«این زن اقوامش اهل مدینه اند. او بهتر از ما می داند.

دخترم، ما اینجا آمده ایم تا به تو بگوییم مبادا با این یاران پیامبر سخن بگویی... تو جوان و کم‌تجربه‌ ای. ما دنیا را دیده‌ ایم و آنان را می‌ شناسیم. پشت چهرهٔ به ظاهر مهربانشان، نیتی پنهان است.

یادت باشد؛گرگ را به بهانهٔ پشم سفیدش به خانه راه مده.»

سپس با لحنی تند تر ادامه داد:« مثلا همین پسرعموی پدرت علی...که پدرت را این چنین شیفته خودش کرد میگویند شب ها به مسجد می آید و عبادت میکند؟ مگر خانه اش کجاست که باید به مسجد پناه ببرد؟

آیا این همه شب زنده داری برای خداست یا برای فریب دل پیامبر و دخترش؟

سپس با لحنی کنایه آمیز افزود:« کافی است تنها بذری بکاری... شک خودش آن را بزرگ میکند.»

یکی از زنان همراه با اطمینان دروغین گفت: «اصلاً خودم دیده‌ ام که چگونه با دیگران برخورد می‌ کند. او بسیار خشمگین و بیرحم است و تنها با پیامبر است که چهره‌ ای مهربان به خود می‌ گیرد.»

دیگری با لحن تحقیر آمیزی گفت:« اصلا ظاهر دلفریبی ندارد. دستانی کوتاه، شکمی بزرگ و چشمانی ترسناک دارد!»

هند و دیگر زنان نیز سر تایید تکان دادند.

فاطمه(س) که تا آن لحظه با سکوتی پرعصمت گوش می‌ داد، با شنیدن این توصیف زشت و دروغ، نگاهی آرام اما سنگین به زن سخنچین کرد.

لب‌هایش برای لحظه‌ ای به لبخندی ظریف و دانا باز شد، سپس فرمود:

«عجیب است... شما از چشمانی ترسناک و دستانی کوتاه سخن می‌ گویید، اما من از کسی سخن می‌ شنوم که پیامبر(ص) او را "برادر من" میخواند.  شما شکم بزرگ می‌ بینید، اما من از افسری می‌ شنوم که از گرسنگی، سنگ بر شکم می‌ بندد تا درد فراموش شود.»

سپس با لحنی که از سرشاری ایمان میدرخشید، افزود:

«گویا شما با چشمان بدن می‌ نگرید... و من با چشمان دل. راستی را، کدام یک بیناتریم؟»

سکوتی سنگین فضای اتاق را فراگرفت. زنان شایعه‌ پرداز، در برابر این پاسخ آمیخته به حکمت و متانت، درمانده شده بودند.

فاطمه (س) ادامه داد:«ای هند! اگر راست می‌ گویی یاران پیامبر خطاکارن، چرا نزد قاضی شهر نمی‌روی؟ چرا پدرم را آگاه نمی‌کنی؟ می‌دانی چرا؟ زیرا زبانت برای شکایت به دادگاه نمیگردد، برای تخریب دلها می‌ چرخد.»

سپس با اشاره به درب اتاق فرمود:

«به آنان بگو: فاطمه هرگز پشت سر برادران دینی‌ اش سخن نمی‌ گوید. اگر گناهی دیدم، نخست به خود گناهکار تذکر میدهم، سپس به پدرم. نه در حجره‌ ام و با زنانی که دشمن خاندانیم هستند.»

هند که کاملاً خلع سلاح شده بود، با چهره‌ای برافروخته به سوی در رفت. اما فاطمه(س) یک جمله‌ی آخر هم گفت:« و به آنان بگو هر که می‌خواهد مرا بیازماید، بداند که ترازوی سنجش من، قرآن است نه زبان مردم.»

هند روی برگرداند و نگاهی به فاطمه(س) انداخت که در آن، جاه‌ طلبی و کینه‌ ای دیرینه، با رنجشی تازه درهم می‌ پیچید. سپس، به همراه دیگر زنان، از حریم خانه بیرون رفت و در را با شدتی هرچه تمام‌ تر پشت سر خود بست.

هنگام رفتن، یکی از زنان در گوش هند پچپچ کرد: «تو که گفتی فاطمه هنوز جوانی خام و بی‌ تجربه است... پس چگونه این‌ چنین ما را خلع سلاح کرد.»

هند با خشم و عصبانیت تند پاسخ داد: «چه دانم؟! او نیز چون پدرش جادوگر است و با سخنش خرد را می‌ رباید.»

ناگهان چشمانشان به علی(ع) افتاد که با آرامش و وقار، به سوی مسجد می آمد. نگاه تیز و نافذ امام، برای لحظه‌ای بر چهرهٔ هند و همراهانش لغزید. نگاهی که گویی ژرفای نیت تاریکشان را می‌ کاوید.

هند در برابر آن نگاه بیریا، طاقت نیاورد. پوزخندی سرد زد و با نگاهی که آمیزه‌ ای از کینه و تحقیر بود، با شتاب از کنار علی(ع) گذشت.

امام نیز، بی‌آنکه واکنشی نشان دهد، تنها گذر آنان را نظاره کرد. گویی آن پوزخندهای ساختگی، در برابر ابهت خاموش او، چون برفی در آفتاب، آب شده بود.

اُم‌ سلمه که از دور، رفتن آنان را زیر نظر داشت، هنگامی که از دور شدنشان اطمینان یافت، به سوی امام علی(ع) آمد و با چهره‌ای درهم‌ رفته گفت: «هند و زنان قریش به دیدار فاطمه آمده بودند. از آن‌جا که دشمن، بی‌ بهانه به حریم دوست قدم نمی‌ گذارد، بی‌گمان باز هم نقشه‌ ای در سر می‌ پرورانند.»

امام علی(ع) در حالی که نگاهش به آسمان دوخته شده بود، آرام فرمود:« هر چه دشمن نقشه ببافد، خداوند در تدبیرش برتر است. خانه‌ ای که بر پایه توحید بنا شده، با بادهای فتنه ویران نمی‌ شود.»

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱. نقشه‌ های قریش برای جنگ روانی:

· منبع: السیرة النبویه لابن هشام (ج ۲، ص ۳۲۷)

· نقل قول:

  "وکانت قریش ترسل القوم یوذون النبی (ص) ویقولون فیه الشعر"

  ("قریش افرادی را می‌ فرستاد تا پیامبر را آزار دهند و درباره او شعر بگویند")

۲. شخصیت هند بنت عتبه:

· منبع: الاستیعاب فی معرفة الاصحاب (ج ۴، ص ۱۸۵۷)

· نقل قول:

  "کانت هند من أشد الناس عداوة لرسول الله (ص)"

  ("هند از دشمنان سرسخت پیامبر بود")

۳. فضایل اخلاقی فاطمه(س):

· منبع: صحیح البخاری (کفضائل اصحاب النبی، حدیث ۳۷۶۵)

· نقل قول:

  "کانت فاطمة أحب الناس إلی رسول الله (ص)"

  ("فاطمه محبوب‌ ترین مردم نزد پیامبر بود")

۴. حکمت و درایت فاطمه(س):

· منبع: مسند احمد (ج ۱، ص ۱۰۸)

· نقل قول:

  "کانت فاطمة تروی عن أبیها وتحدث"

  ("فاطمه از پدرش روایت می‌ کرد و سخن می‌ گفت")

۵. شجاعت و متانت علی(ع):

· منبع: تاریخ الطبری (ج ۲، ص ۴۱۲)

· نقل قول:

  "کان علی بن أبی طالب شدیداً في حق الله، رحیماً بالمسلمین"

  ("علی بن ابی‌طالب در حق خداوند سختگیر و با مسلمانان مهربان بود")

۶. توکل و ایمان علی(ع):

· منبع: نهج البلاغة (خطبه ۵۶)

· نقل قول:

  "ولو أشاء أن أختطّ لنفسی غیر هذا الخطّ لخططت، ولکنّ الله تعالی یحمی من أحبّه"

  ("اگر می‌ خواستم برای خود راه دیگری برگزینم، میتوانستم، ولی خداوند دوستانش را حفظ می‌ کند")

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فاطمه زهرا
۱۸
۱۵
نویسنده ای در حرم سکوت
نویسنده ای در حرم سکوت
« در دنیای کلمات زندگی میکنم و در سکوت، صدای حقیقت را می شنوم.»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید