
به نام خدا
پارت بیست و چهارم
در سپیدهدم شکلگیری امت اسلامی، پیامبر گرامی اسلام (ص) با بینشی آسمانی، سنگبناهای حکومتی خویش را استوار میساخت. در این مسیر، یاران وفاداری چون ابن عباس، ابوبکر، عمر و عثمان هر یک مسئولیتهای خطیری را در عرصههای قضاوت، اداره بیتالمال و فرماندهی نظامی را در نهایت صداقت و عدالت و زیر نظر پیامبر بر عهده گرفتند و سهمی بیبدیل در استقرار دین خدا ایفا کردند.
اما در این میان، سایهی بلند علی (ع) بر همه جا گسترده بود. او جایگاه ویژه ای نزد پیامبر داشت.
پیامبر امور حکومتی و شخصی، رایزنی و مشورت خویش را از او طلب می کرد و ژرف نگری او را گرامی می داشت.
تا آنجا که رسول خدا (ص) در تصمیمهای سخت و روزهای دشوار، روشنایی دیدگاه و عمق اندیشهی او را پناهگاه خویش مییافت.
او که در بیست و چند سالگی قامت افراشته بود همیشه در کنار پیامبر حظور داشت و با فروتنی حرمت پیامبر را نگه میداشت.
چون دیگر اصحاب بی اجازه سخن نمی گفت و هرگاه پیامبر مستقیما از او سوال می کرد، بهترین پاسخ را می داد.
بدنی ورزیده و چهره ای متین داشت، ابروهای کمانی و محاسنی کم پشت و آراسته که بر چهره گندمگونش سایه انداخته بود. چشمانش را هر که می دید بی اختیار یاد پدرش ابوطالب میفتاد. همان اندازه درشت، تابناک و نافذ.
موهای مجعّد و فر بلندی داشت که تا روی شانه هایش می رسید گاهی تارهایی از آن، بر پیشانی بلند و مردانه اش میافتاد و در هیبتِ نگاهش، نرمی میآمیخت.
بینیای راست و استخوانی داشت و لبهایی که در سکوت و سخن، همیشه حکایتگر متانت و وقارش بودند.
هرگاه در کوچهبازارهای مدینه قدم برمیداشت، فریاد شادمانهٔ کودکان فضا را پر میکرد: «علی! علی!» و دستهجمعی به دنبالش میدویدند. اگرچه لباس ساده بر تن داشت و ظاهری بیآلایش، اما نگاههای رهگذران را بیاختیار بر خود میکشید. گویی هر گامش با خِرَدی آسمانی بر زمین مینشست و در هیاهوی شهر، آرامشی حکیمانه میآفرید.
پسری از میان جمع با چشمانی درخشان پرسید: «پس کی به ما شمشیرزدن یاد میدهی؟»
امام(ع)دست بر سرش کشید و آرام به شانه اش زد: «پیش از شمشیر، باید درس علم بیاموزی.
بدان که دانش، گنجی است بیپایان؛ و هرچه بیشتر بیاموزی، بیشتر درمییابی که نادانستههایت فراختر است.»
پسر سرش را خاراند و با چهرهای که میان اشتیاق و اکراه در نوسان بود، گفت: «باشد... اما قول میدهی بعد از درس، شمشیرزنی را هم به من یاد بدهی؟»
علی(ع) در چشمانش لبخندی تاباند و آرام فرمود: «قول میدهم، اما به شرطی که اول قول بدهی هر روز، سورهای از قرآن را با من بخوانی. زیرا برترین شمشیر، شمشیر زبان است که با آیات خداوند، دلها را میگشاید.»
دخترکی با گیسوانی پریشان و چشمانی مشتاق، خود را به او رساند و بیمهابا پرسید: «امروز برایمان خرما آوردی؟»
علی(ع) پارچهای از خرما را با دستانی مهربان به سمت دخترک گشود و شادی را همچون بذری در میان کودکان میپاشید.
در این میان دو کودک که به گریه افتاده بودند، توجه او را جلب کردند. امام علی به سویشان رفت و درکنارشان زانو زد. با نوازشی بر شانه های کوچکشان، علت ناراحتی شان را جویا شد.
کودک، گریان و لپهایی برآمده از خرما با انگشت به دوستش اشاره کرد و گفت: «او همهٔ خرماهای مرا خورد!»
پسرک که خود را مقصر میدانست، اما با شهامت پاسخ داد: «اما... او بیشتر از من برداشته بود!»
در این لحظه، علی(ع) با چهرهای آرام و لبخندی بر لب، پارچهی دیگری از خرما را گشود و فرمود: «دریغ کردن از بخشش، گرسنگی دل میآورد. بیایید و این بار، با هم قسمت کنید.»
در همین لحظه عبدلله ابن عباس،پسرعموی پیامبر که او را ابن عباس صدا میکردند با چهره ای درهم و کتابی زیر بغل نزد امام آمد. علی(ع) به احترام وی از جا برخاست.
ابن عباس گفت:«اگر راهی مسجد هستی، چه نیک!
پس بیا باهم برویم چرا که سخنی با تو دارم.
امام با آرامش سری تکان داد و گفت:« هم اندیش بودم به سوی مسجد بروم.
پیش از رفتن با مهر، سرهای کودکان را بوسید؛ کودکانی که هنوز مشغول تقسیم و شمارش خرماها بودند.
ابن عباس در راه همچنان که گام برمیداشت، گفت:« یا علی! دو کشاورز بر سر زمینی در شمال مدینه سخت درگیر شده اند. هر دو ادعا میکنند دیروز زمین را آبیاری کرده اند و حق استفاده از آب قنات را دارند سند ها می گویند هر دو راست میگویند، ولی حق با یکی است. حکم چیست؟
امام لحظه ای ایستادند و با نگاه آرامی به چشمان ابن عباس گفتند:« ابن عباس گره این کار با رفتن به میان مردم باز می شود.»
ابن عباس با نگاه درخشانی گفت:«آیا هم اکنون به آنجا می رویم؟»
امام به مسیر مسجد نگاه کردن. آفتاب هنوز به افق نرسیده بود.
روبه ابن عباس کرد و ادامه داد:«برای نماز هنوز وقت هست، بله برادر هم اکنون به آنجا می رویم.»
وقتی هر دو به محل ماجرا رفتند علی (ع) به جای نشستن بر مسند قضاوت، کنار دیوار خشتی ایستاد و از پیرزنی که سالها آنجا زندگی میکرد، از پیشینه زمین پرسید.
پیرزن با اشاره به یکی از کشاورزان گفت:« این پسر دیروز از صبح تا عصر اینجا بود و جانانه زمینش را آبیاری کرد.»
بعد از آن امام خاکی از چهارگوشه زمین برداشت و در کف دستش سنجید...
ناگهان رو به دو کشاورز کرد و گفت: "حق با کسی است که خاک زمینش نم کمتری دارد، زیرا او کسی است که به نوبت آبیاری احترام گذاشته و دیروز زمینش را سیراب نکرده است. این نشان میدهد ادعای او مبنی بر رعایت نوبت قنات حقیقت دارد. اکنون که این مادر پیر نیز شاهد است، حکم را جاری میکنم."
ابن عباس شگفتزده پرسید: "یا علی! چگونه از خاک، راستی را یافتی؟"
امام لبخندی زد و گفت: "زمین هرگز دروغ نمیگوید، ابن عباس. این ما هستیم که گاه از شنیدن زبانش عاجزیم."
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. سند محبوبیت امام علی(ع) نزد پیامبر(ص)
· صحیح ترمذی (کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب):
· مسند احمد (ج ۱، ص ۱۷۰):
ـــــــــ
۲. توصیف ظاهری امام علی(ع)
· تاریخ مدینة دمشق (ج ۴۲، ص ۳۸۷):
· مناقب آل أبی طالب (ج ۳، ص ۳۳۰):
· الإصابة (ج ۴، ص ۴۶۷):
ـــــــــ
۳. محبت امام به کودکان
· کنز العمال (ج ۱۶، ص ۲۷۱):
· بحار الأنوار (ج ۴۳، ص ۲۹۱):
ـــــــــ
۴. مراجعه ابن عباس به امام برای حل مشکل
· سنن ترمذی (ج ۵، ص ۳۰۲):
· تاریخ بغداد (ج ۲، ص ۱۶۸):
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ