
به نام خدا
پارت نوزدهم
نور اسلام، بهرغم همه دشواریها، با صبر و استواری پیامبر و یارانش، ذرهذره تاریکی شرک و ستم را از دلها میزدود. هرگاه آیات قرآن بر پیامبر(ص) نازل میشد، آن را بلند بر یارانش میخواند و آنان بیدرنگ، با عشقی وصفناشدنی، آیات را بر هر چه در دسترس بود — خواه پوست، استخوان، سنگ نرم یا پارهسفال — مینوشتند.
امام علی(ع) نیز در کنار آنان، هم مینوشت و هم آیات را از بر میکرد. کمکم آیات قرآن نه فقط بر لوحهای ساده، که بر لوح دلهای مؤمنان نیز نقش میبست. زنان و مردان، در میان کارهای روزمره، آیات را زمزمه میکردند؛ در کوچه، کنار چاه آب، در بازار و هنگام غروب. این زمزمههای مقدس، که از دل برمیخاست و به دل مینشست، خشم مشرکان را لحظهبهلحظه بیشتر میکرد.
و حالا، پس از درگذشت ابوطالب، بزرگترین پشتیبان پیامبر، آزارها و توطئه ها شدت بیشتری گرفت. در این میان، ابولهب — که اگرچه عموی پیامبر بود — نه تنها پشتیبان برادرزادهاش نبود، بلکه برای ریشهکن کردن اسلام، نقشی فعال و خصمانه داشت. او و همفکرانش میکوشیدند تا این نور را خاموش کنند، غافل از آنکه نوری که از جانب خداست، هرگز خاموشیناپذیر است.
سرانجام دشمنان اسلام که از هر حیله ای برای نابودی پیامبر ناتوان مانده بودند، شوم ترین نقشه خود را طراحی کردند. آنان که نور حقانیت قرآن و استواری پیامبر را می دیدند، درشورای رهبری قریش که «دارالندوه»_ نام داشت، گرد هم آمدند تا ندای توحید را برای همیشه ساکت کنند.
در مجلس پیشنهادهای مختلفی مطرح شد:
ابوجهل با چهرهای برافروخته و گامهای بیقرار دور میز بلند دارالندوه قدم میزد. دندانهایش را به هم میفشرد و با خشم غرید:_ باید با این محمد چه کنیم؟ دیوانهام کرده است! هر روز بر شمار هوادارانش افزوده میشود... اگر همینطور ادامه دهد، به زودی همین دهقانان بی عرضه علیه ما شورش و بردگان فرومایه برایمان قد علم می کنند.
رو به سران قریش ادامه داد:_ اگر محمد موفق شود، همه ثروت هایتان را بین فقرا تقسیم میکند.
مقام و عنوان هایتان را از شما خواهد گرفت و میگوید همه با هم برابرند.
اگر امروز کاری نکنید، فردا دیگر دیر میشود. پیروانش آنقدر زیاد می شوند که دیگر نمیتوان جلویشان را گرفت.
همه روسا قبایل به سخنان ابوجهل سر تایید تکان دادند و زمزمه ای پراکنده در میانشان اوج گرفت:
راست میگوید... اکر امروز کاری نکنیم فردا بسیار دیر است
محمد میخواهد تمام ثروت و احترام ما را از بین ببرد
_من در بازار برده داری بسیار سود میکنم. دین او به کسب و کارم ضرر میرساند
_دیگر جای هیچ نرمشی باقی نمانده است.
امیة بن خلف در حالی که به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود، زیرلب گفت:_به گمانم بهترین راه این است که برای همیشه او را زندانی کنیم... یا از مکه تبعیدش کنیم.
ولید بن مغیره به او نگاهی کرد و گفت:_نه! زندانی و تبعید هیچکدام اسلام را از بین نمیبرد. پیروانش به او خواهند پیوست و روزبه روز قویتر خواهند شد. تنها یک راه باقی است: باید او را بکشیم.
ابولهب که در گوشهای لم داده بود، با صدایی گرفته و حاکی از کینه گفت:_ولید راست میگوید. دیگر کسی را ندارد که از او دفاع کند. ابوطالب که از دنیا رفته... حالا وقتش است.
ولید بن مغیره ناگهان سر برداشت و با آرامشی شوم گفت:_راهی دارم... از هر قبیله، جوانی شجاع و اصیل برگزینیم. همه با هم، در دل شب به خانه محمد یورش بریم و یکجا او را از پای درآوریم. اینگونه، خون او بر دوش همه قبایل خواهد بود و بنیهاشم نخواهد توانست با تمام قریش درافتد. ناچار به دیه بسنده خواهند کرد.
ابوجهل ناگهان توقف کرد. چشمانش برق زد و با لبخندی شیطانی زمزمه کرد: «آری... آری همین امشب کارش را تمام می کنیم.
سکوت سنگینی فضای تالار را فراگرفت. سران قریش یک به یک سر تأیید فرود آوردند، در حالی که سایههای شوم توطئه بر دیوارهای دارالندوه میرقصید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
السیرة النبویة - ابن هشام (متوفای ۲۱۸ ق)
تاریخ الطبری (متوفای ۳۱۰ ق) - جلد ۲، صفحه ۳۷۴
الکامل فی التاریخ - ابن اثیر (متوفای ۶۳۰ ق) - جلد ۲، صفحه ۸۵
سیرة ابن کثیر (متوفای ۷۷۴ ق) - جلد ۲، صفحه ۲۴۳
بحار الأنوار - علامه مجلسی (متوفای ۱۱۱۱ ق) - جلد ۱۹، صفحه ۶
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ