
به نام خدا
پارت شانزدهم
دعای پیامبر در میان سکوت شعب، چون نویدی از آسمان میپیچید.
آن هنگام که تشنگی، چون آتشی گلوگاه را میسوزاند و گرسنگی، پهلوهها را فرومیکَند، درحالی که مشرکان در کاخهای مجلل، بر تختهای ابریشمی لم داده بودند و از خوانهای رنگین بهره میبردند، کودکانِ شعب، یکی پس از دیگری از گرسنگی جان میسپردند.
پیامبر(ص) که شاهد این رنج بزرگ بود، نگاهش را به آسمان میدوخت و با لبهای خشکیده زمزمه میکرد:
«اللّهُمَّ اکْفِنی ما أَرْهَقَنی...»
«خدایا، مرا از این سختی که بر من چیره شده، کفایت فرما...»
☆☆☆
همانگونه که با گامهای شتابان به سوی کعبه میرفت، در دل زمزمه میکرد: «از همان آغاز با این پیمان ناجوانمردانه مخالف بودم. کار من با دین و خدای محمد نیست، اما چگونه میتوان به گرسنگی و مرگ کودکان راضی شد؟»
او، هشام بن عمرو، از معدود مخالفان پیمان ظالمانه در میان قریش بود. اگرچه دلش به حال محاصرهشدگان میسوخت، اما جرأت ابراز آشکار مخالفت را نداشت، مبادا سرنوشت آنان را پیدا کند. تنها پنج تن — از جمله برادرزادهٔ خدیجه، حکیم بن حزام — جسارت میکردند و پنهانی برای محاصرهشدگان غذا میبردند.
هنگامی که به کعبه رسید، سر برداشت. پیمان شوم را دید که همچون جغدی سیاه بر سینهٔ خانهٔ خدا آویزان بود. با خود اندیشید: «تو که باید مایهٔ آرامش باشی، بلای جان بیگناهان شدهای! کاش نابود شوی!»
ناگهان با دقتی بیشتر متوجه شد که پیماننامه پوسیده و بخشهایی از آن سوراخ شده. آن را از جای کند و با شگفتی دید که بخشهای اصلی متن کاملاً نابود شده و تنها نام خداوند سالم ماندهاست.
روی به حاضران کرد و پرسید: «این چیست که میبینم؟»
پیرمردی از میان جمع پاسخ داد:« در این مدت موریانهها از آن تغذیه کرده اند.»
همان شب، هشام پنهانی خود را به شعب ابیطالب رساند و در تاریکی فریاد زد: «ای ابوطالب! بشنو! پیمان شوم باطل شد! موریانهها همهٔ بندهای ستم را خوردند و تنها نام خدا را گذاشتند!»
ابوطالب که در آغاز باور نمیکرد، شتابان خود را به پیامبر رساند. پیامبر(ص) — با لبخندی آگاهانه — فرمود: «عموجان، راست میگوید. خداوند وعدهاش را محقق کرد.»
سحرگاه، هنگامی که هنوز خورشید رخ از زیر نقاب شب برنتابیده بود، ابوطالب با قامتی که اگر چه خمیده اما هنوز چون کوه استوار و ردایی که نشانه بزرگی قبیله بنی هاشم بود_بی درنگ خود را به کاخ ابوجهل رساند.
ابوجهل که تازه از خواب بیدار شده بود، با چشمانی خواب آلود و شگفت زده مهمان ناخوانده خود را دید.
ابوطالب بدون مقدمه با صدایی نافذ اما آرام گفت:_
پیمان نامه را بیاورید! بگذارید همگان ببینند که خدای یکتا چگونه پیمان ستمگران را باطل می کند.
ابوجهل پا پیش گذاشت:_از چه چیزی حرف میزنی ای ابوطالب.
ابوطالب نگاه آتشینش را مستقیما به چشمانش دوخت و با صدایی رسا که در سراسر تالار پیچید، فریاد زد:_پیمان نامه تان توسط موریانه ها خورده شده! آن پیمان هم اکنون باید مطالعه عمومی شود تا از صحت سلامت آن آگاه شویم!
ابوجهل با شنیدن سخنان ابوطالب با چهره ای برافروخته از خشم و ترس، با صدایی لرزان فریاد زد:_
بروید و سران قریش را بیاورید، فورا!
بزرگان قریش یکی پس از دیگری با چهره هایی درهم و نگران وارد کاخ شدند، چشمانی خواب آلودی که حیران از این فراخوان ناگهانی در سپیده دم بود.
ابوطالب با همان قامت مقتدر و نگاه نافذش به جمع نگریست و فرمود: «پیماننامهتان باطل گشته. امروز چشم در چشم هم بدوزید و داوری آسمان را به تماشا بنشینید.»
حاضران با چهرههایی درهم و نگاههایی آکنده از حیرت و ناباوری به یکدیگر مینگریستند. سکوتی سنگین فضای تالار را فرا گرفته بود که ناگهان ابوجهل با چهرهای برافروخته و رگهای متورم گردن فریاد کشید: «بروید و آن پیماننامه را از بالای کعبه بردارید و به اینجا آورید! بگذارید خودمان با چشمان خود ببینیم این ادعا چیست!»
وقتی پیمان نامه را آوردند ولید بن مغیره با شتاب آن را در بر گرفت و با چهرهای رنگ پریده، پارههای پوست را که اکنون سوراخسوراخ و پوسیده بود، درمیان جمعیت با شگفتی جلو گرفت. همگان به روشنی دیدند که نه تنها تمامی بخشهای ستمگرانهٔ پیمان— که حتی نام های شریکان خداوند «لات و عزی» کاملاً توسط موریانهها خورده شده بود، و تنها جملۀ «بِسْمِ اللَّهِ» که در آغاز پیمان نوشته شده بود، کاملاً سالم و دستنخورده باقی مانده است.
سکوت سنگینی مجلس را فراگرفت. ابوطالب با اقتدار فرمود: «دیدید؟ خداوند خودش میان حق و باطل را جدا کرد. محاصره پایان یافت.»
سپس بی آنکه منتظر پاسخی بماند یا به نگاه های خیره حاظران پاسخ دهد، رویش را برگرداند و از تالار بیرون رفت. ردایش را در گردش باد صبحگاهی پیچید، بی آنکه حتی نگاهی به پشت سر بیندازد.
سکوتِ مومیشده در تالار ابوجهل، گویی برای ابدیت ادامه داشت. تمام نگاهها به ابوجهل دوخته شده بود که چهرهاش همچون کسی بود که سنگی بزرگ را قورت داده باشد و اکنون خفقانِ خشم و شرم، گلویش را میفشرد. ابوجهل با چشمانی برافروخته فریاد زد:_باز نویسی! باید پیمان را دوباره بنویسیم! اینبار روی پوستی ضخیم تر!
در همین لحظه هشام بن عمرو که منتظر شنیدن این سخن بود با شتاب گفت:_ ای قریش کافیست! آیا راضی شده اید که گوشت و خون بخورید، درحالی که بنی هاشم هلاک شوند و هیچ تجارتی با آنان نباشد؟
ابوجهل با خشم رو به او فریاد زد:_ساکت شو هشام! تو نیز فریفته محمد شده ای؟
ناگهان زهیر بن امیه از جا برخواست و گفت:_به خدایان سوگند، اگر این پیمان تا فردا پاره نشود، من نخواهم نشست. حتی زمین هم پیمان ستممان را پس زده است، مگر با خدایان میتوان جنگید؟
ابوسفیان با حسابگری افزود:_سه سال است که بازارمان کساد شده. شاید همین نشانه، بهانه خوبی برای خروج از این بن بست باشد.
دیگر سران هم سر تایید تکان دادند. نگاه ابوجهل به ولید کشیده شد که به پیمان نامه سوراخ شده خیره شده و به فکر فرو رفته بود.
سرانجام با صدایی گرفته گفت:_بسیار خوب، بروید و آن را نابود کنید... کارمان تمام است.
و این گونه پس از سه سال، پیمان شوم قریش درمیان خشم آسمان و شرم زمین، برای همیشه به پایان رسید.
هنگامی که ابوطالب خبر نابودی پیماننامه را به مسلمانان رساند، برق شادی و شعف، چهرههای رنجدیدهشان را روشن کرد. هلهلهی شکرگزارانهای از میان جمعیت برخاست، آکنده از اشکهای رهایی و لبخندهای امید.
کودکانی که تا دیروز از گرسنگی ناتوان بودند، اکنون با انرژی بازیافته در خاکستر محاصره به بازی میپرداختند، و مادران با چشمانی نمناک، یکدیگر را در آغوش میفشردند.
پیامبر(ص) چشمانش را به آسمان گشود و آرام فرمود:
«الحمدلله الذی صدقنا وعده...»
«ستایش خدایی را که وعدهاش را حقیقت گردانید.»
علی(ع) با چشمانی درخشان — که دیگر از بار گران مسئولیت سبک شده بود — به پیامبر(ص) نگریست و در سکوت، درس بزرگتری آموخت: که پیروزی نهایی از آنِ صابران است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. نابودی پیماننامه توسط موریانهها
· منبع: 📜 صحیح البخاری (کتاب المناقب، حدیث ۳۵۲۲)
· سند: بخاری ← ابوالیمان ← شعیب ← أبی الزناد ← الأعرج ← أبی هریره
· نقل قول:
"فَجَاءَتِ الْأَرَضَةُ فَلَمْ تَتْرُكْ اسْمَ اللَّهِ إِلَّا أَكَلَتْهُ"
۲. آگاهی محاصرهشدگان از طریق هشام بن عمیر
· منبع: 🏛 السیرة النبویه لابن هشام (ج ۱، ص ۳۵۵)
· سند: ابن اسحاق ← عروه بن زبیر ← عبدالله بن عباس
· نقل قول:
"فَبَعَثَ اللهُ الْأَرَضَةَ عَلَى صَحِيفَتِهِمْ... فَأَخْبَرَهُمْ هِشَامُ بْنُ عَمْرٍو"
۳. سخنان و واکنش مشرکان در مجلس
· منبع: 📚 الکامل فی التاریخ لابن اثیر (ج ۲، ص ۶۵)
· نقل قول:
"فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِكَ قَالُوا: هَذَا عَمَلُ مُحَمَّدٍ! فَقَالَ لَهُمْ هِشَامُ بْنُ عَمْرٍو: وَیْلَكُمْ! أَتَتَّهِمُونَ الْأَرَضَةَ؟!"
۴. پایان محاصره و اعتراف قریش
· منبع: 🌅 تاریخ الطبری (ج ۲، ص ۲۳۰)
· نقل قول:
"فَلَمَّا رَأَتْ قُرَیْشٌ ذَلِكَ، رَفَعُوا الْحِصَارَ عَنْهُمْ"
این اسناد - که از معتبرترین منابع قرن دوم تا چهارم هجری هستند - به وضوح نشان میدهند:
· ✅ نابودی پیماننامه یک واقعهٔ معجزهآسا بوده
· ✅ محاصرهشدگان از طریق هشام بن عمرو آگاه شدند
· ✅ مشرکان در ابتدا آن را به پیامبر(ص) نسبت دادند
· ✅ در نهایت به شکست قریش انجامید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ