ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده ای در حرم سکوت
نویسنده ای در حرم سکوت« در دنیای کلمات زندگی میکنم و در سکوت، صدای حقیقت را می شنوم.»
نویسنده ای در حرم سکوت
نویسنده ای در حرم سکوت
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

مکتب نبوی

بنام خدا

پارت هشتم

پس از درگذشت فاطمه بنت اسد، علی(ع) که هنوز کودکی بیش نبود، در آغوش گرم پیامبر(ص) آرام گرفت. پیامبر دست بر سرش کشید و فرمود: "از این پس، تو در خانهٔ من خواهی زیست."

از آن روز، علی(ع) همچون سایه، پیامبر را دنبال می‌کرد. صبح‌ها که پیامبر برای عبادت برمی‌خاست، علی نیز هم پای ایشان بیدار می‌شد. و هر شب‌، در خلوت عبادت در کنارش می نشست و به چهره اش می نگریست؛ چهره ای که در تاریکی شب، از نور راز و نیاز می درخشید.

پیامبر، او را با معارف آسمانی، آیات قرآن و ادب والای انسانی آشنا می‌کرد و در مسیر شناخت و بندگی راهنماییش می‌نمود.

او را به میان مردم می‌برد و با قبایل و فرهنگ‌های گوناگون آشنا می‌کرد. در این رفت‌وآمدها، از نظام ناعادلانه‌ی برده‌داری سخن می‌گفت. علی(ع) نیز با همان معصومیت ناب کودکی، هرگاه برده‌های درمانده را می‌دید که به غل و زنجیر کشیده می‌شدند یا بار ارابه‌ها را بر دوش می‌کشیدند، رو به پیامبر می‌کرد و می گفت:_چه زیبا می‌شد اگر همه انسان‌ها یکسان زندگی می‌کردند...دیگر نه زنجیری بر دست و پا سنگینی می کرد و نه اشکی بر چهره ای می درخشید.
سپس لحظه‌ای سکوت کرد و با نگاهی عمیق‌تر ادامه داد:_
آنگاه مادران، از گرسنگی کودکانشان نمی‌گریستند و پدران، از خواری و نداری سرافکنده نمی‌شدند.
همه با هم برادر بودند؛ چونان دستانی که اگر یکی به درد آید، دیگران را نیز آرامش نباشد.»

و روزی دیگر، هنگامی که نگاهش به بت‌های بی‌جان پیرامون کعبه افتاد، با پرسشی ژرف از پیامبر پرسید: «چگونه این سنگ‌های بی‌جان را می‌پرستند؟ آیا نمی‌نگرند که ارزش خودشان از این بتان بسی بیشتر است؟»

یک روز، هنگامی که از کنار جمعی از بردگان می‌گذشتند، یکی از آنان از فرط ضعف بر زمین افتاد. علی(ع) بی‌درنگ پیش دستی کرد و کوزه‌ای آب برایش آورد. پیامبر با نگاهی سرشار از محبت، او را تماشا می‌کرد و سپس فرمود: «ای علی، به راستی که تو از منی و من از توئم.»

شبی دیگر، در دل تاریکی، پیامبر علی(ع) را به کوه حرا برد. در آن سکوت شکوهمند، که تنها صدای نوحه‌ی باد به گوش می‌رسید، پیامبر دست بر شانه‌ی علی(ع) نهاد و گفت: «ای پسر ابوطالب، اینجا جایی است که نور وحی بر من فرود آمد. و تو روزی حامل علم و حکمتی خواهی شد که بسیاری تاب تحمّل آن را نخواهند داشت.»

علی(ع) با چشمانی گرد شده از شگفتی پرسید: «ای پیامبر خدا، چگونه می‌توانم چنین مسئولیتی را بر دوش بکشم؟»
پیامبر با لبخندی آرام پاسخ داد: «همان‌گونه که رودخانه، زلالی خود را از سرچشمه می‌گیرد، تو نیز از این چشمه‌ی وحی سیراب خواهی شد.»

هنگام بازگشت، در راه، کودکانی را دیدند که با سنگ‌ها بازی می‌کردند و برای خود کاخ‌هایی خیالی می‌ساختند. علی(ع) نگاهی طولانی به آنان کرد و سپس آهی کشید و گفت:_ای کاش مردم نیز چنین ساده و بی آلایش زندگی می‌کردند.
بی آنکه بدانند چه کسی پسر سردار است و چه کسی فرزند برده رهگذر، با یکدیگر بازی می کنند.
کاش بزرگتر که می شویم این صداقت را از دست ندهیم...

در خانهٔ پیامبر، حضرت خدیجه(س) چون چراغی فروزان، گرمابخش کانون خانواده بود. او با مهربانی و درایتش، همسری وفادار برای پیامبر(ص) و مادری دلسوز برای علی(ع) به شمار می‌آمد.

اما این آرامش، گاه با طوفان های سخت در بیرون از خانه درمی‌آمیخت. از زمانی که پیامبر رسالت خویش را آشکار کرده بودند، دشمنی و آزار مشرکان قریش آغاز شده بود. علی(ع) که در آن روزها در آستانهٔ نوجوانی بود، بارها شاهد بود که چگونه وقتی پیامبر از خانه بیرون می‌رفت، گروهی از سران قریش، راه را بر او می‌بستند و با سخنان نیشدار و تمسخر، به آزارش می‌پرداختند.

روزی از روزها، هنگامی که پیامبر در کنار کعبه مشغول نماز بود، ابوجهل با گستاخی سنگی به سوی آن حضرت پرتاب کرد. علی(ع) که از دور ناظر بود، با چشمانی از خشم برق‌زنان، خود را به پیامبر رساند و با اندامی لرزان از غضب، اما با شهامتی فراتر از سنش، میان ابوجهل و پیامبر ایستاد و فریاد زد: «دست از پیامبر خدا بردار!»
مشرکان خندیدند و فریاد زدند: «ببین! این بچهٔ ابوطالب هم ادای بزرگان را درآورده!»

پیامبر(ص) در حالی که خون از پای مبارکشان جاری بود، دست بر سر علی(ع) کشیدند و در برابر این همه کینه و خشونت، تنها فرمودند: «صبر کن ای علی، که وعدهٔ خدا حق است.»

شب که می‌شد پیامبر با زخم‌های تن و دل به خانه بازمی‌گشت، خدیجه(س) با چشمانی اشک‌بار به پانسمان زخم‌هایش می‌پرداخت و علی(ع) در سکوتی اندوهبار، به چهرهٔ نورانی پیامبر می‌نگریست و در دلش عهد می‌بست که تا پای جان از این مرد بزرگ دفاع کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اسناد بعثت پیامبر(ص)
《سیره ابن هشام》- ج ۱، ص ۲۳۷
نقل قول:
"فَجَاءَهُ الْحَقُّ وَ هُوَ فِی غَارِ حَرَاءٍ"
ترجمه: "در حالی که در غار حرا بود، حق (وحی) به سراغش آمد."

《السیرة النبویة》ابن کثیر (قرن ۸ هجری) - ج ۱، ص ۳۹۸
شرح: توصیف مفصّل نزول اولین آیات سوره علق.

شجاعت امام علی(ع) در دفاع از پیامبر:
《مناقب آل ابی طالب》ابن شهرآشوب - ج ۲، ص ۱۵۶
"کانَ عَلِیٌّ یَذُبُّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ"
"علی از پیامبر خدا دفاع می‌کرد."

نماز خواندن پیامبر در کنار کعبه:
《سیره ابن هشام》- ج ۱، ص ۲۸۴
"کَانَ یُصَلِّی عِنْدَ الْکَعْبَةِ"
"نماز را در کنار کعبه می‌خواند."

برای تربیت امام علی:
"بر اساس 《سیره ابن هشام》, پیامبر شخصاً علی را در خانه خود پرورش می‌داد."

برای بعثت:
"《صحیح بخاری》نخستین وحی را در غار حرا نقل می‌کند."

برای آزار مشرکان:
"《تاریخ الطبری》از اذیت و آزار ابولهب و ابوجهل گزارش می‌دهد."

امام علی
۱۱
۰
نویسنده ای در حرم سکوت
نویسنده ای در حرم سکوت
« در دنیای کلمات زندگی میکنم و در سکوت، صدای حقیقت را می شنوم.»
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید