صبح ساعت 11 بیدار شدم و دیدم که پدرم و مادرم دارن با هم شوخی می کنند و من هم خودم را به خواب زدم تا این حال را ازشان نگیرم و حدود ده دقیقه این کار را کردم. بعدش پا شدم و صبحانه خوردم و به پدرم کمک کردم که فرش را از راه پله به روشنایی ببریم و بعد از این کار آماده شدیم که به نماز جمعه بریم؛ امام جمعه درباره حرام بودن رشوه حرف زد. وقتی که از نماز جمعه برگشتیم با هم سفره را پهن کردیم و نهار خوردیم. بعد از کمی استراحت خانوادگی آماده شدیم که به خانه مادربزرگم در روستای توت آغاج برویم. و در هنگام رفتن به ساده بودن نوجوانان این دوره زمانه حرف زدیم تا وقتی که از جاده اصلی به جاده فرعی رسیدیم و من ماشین را از پدرم گرفتم و تقریبا چهار کیلومتر رانندگی کردم. وقتی به خانه مادربزرگم رسیدیم من کمی با لپ تاپ پسر عمویم که تازه آن را خریده است کلنجار رفتم و بعدش با عمو و پسر عمو هایم په نج به رده( بازی محلی کرد ها) را انجام دادیم حالا وقت خوردن شام شد و همه با هم شام خوردیم و بعد از شام هم بازم بازی په نج به رده را انجام دادیم. یکم که گذشت چایی خوردیم و با آریا(پسر عمویم) بازی ترسناک انجام دادیم و کلی ترسیدیم. قبل از رفتن بازی استیکمن پارتی که چهار نفره است را انجام دادیم و به خانه برگشتیم.